شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

نتیجه گیری از پست قبلی

پست قبلی رو که نوشتم از کامنتایی که دوستای گلم واسم گذاشتن متوجه شدم 

 که ما آدما توی رابطه هامون دنبال یه هدف مشترکیم هدفی مثل فرار از تنهایی 

 یا داشتن همدم یا همصحبت یا..... که همش یه معنی رو میده

 اما در ارتباط با اطرافیان مسیرایی که واسه رسیدن به این هدف مشترک  

انتخاب میکنیم با همدیگه فرق داره 

 چون هر کسی سلیقه اش و طرز فکرش منحصر به خودشه یعنی همه ی  

آدما مثل هم فکر نمیکنن  

اینهارو گفتم که در آخر برسم به اینکه .....

ما هیچکدوممون نمیخوایم از کسایی  که باهاشون در ارتباطیم جدا بشیم  اما خیلی  

وقتا مسیرایی رو انتخاب میکنیم که برخلاف میلمون ما رو از طرف مقابل دور  

میکنه  

بعد به خودمون میایم و میبینیم تنهاییم و هیچکس نیست که مارو واقعا دوست داشته  

باشه 

میدونین چرا به این نتیجه رسیدم؟؟؟ 

چون همه ی کامنتایی که توی پست قبلی واسم گذاشتین بهم گفتین که این حس  

مشترکه یعنی شما هم احساس منو دارین 

جالبیه بحث اینجاست که  

این رابطه ها بین منو امثال شماست که شکل میگیره و منجر به جدایی میشه  

با اینکه منو شما هم عقیده ایم و دنبال یه هدف مشترکیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نفع واسه دوست داشتن

حالم بده و نمیدونم چی بنویسم یه جورایی تکراری شدم  

اما این وبلاگ رو واسه این درست کردم که توش خاطرات و  

درد دلامو بنویسم ... 

خیلی وقتا حس میکنم هرکس میگه یه نفرو دوست داره به فکر اینکه  

به اسم دوستداشتن فقط یه نفعی ببره هیچوقت نمیشه رو کسی حساب باز کرد  

که تا همیشه پیشت میمونه و تو رو واسه خودت دوست داره نه واسه .... 

هیچوقت نمیگم تنهام چون تنها نیستم اما میگم احساس تنهایی میکنم چون هیچکس  

به معنای واقعی با من نیست.. 

چون واسش مهم نیستی اون نفعی که واسش میرسونی مهمه اگه دید از اون  

منفعت خبری نیست خیلی راحت رابطشو قطع میکنه  

خیلی خواستم توی این موضوعا احساساتم منو درگیره خودش نکنه اما ... 

یکی از دوستان میگه باید مثل سنگ بود اما من اگه سنگ بشم به خودمم  

سخت میگذره و شاید اگه از واقعیت خودم فرار کنم حالم بدتر از این بشه ..

قطره های بارون

دیشب بارون اومد  

وقتی رفتم توی حیاط و قطره های بارونو روی تنم حس کردم ناخواسته درگیره  

خاطراتم شدم 

یاد اولین دیدار و آخرین شعرم افتادم  

دیدار شیرینی که تو یه روز بارونی اتفاق افتاد و آخرین شعر عاشقانه ای که  

بیتاشو... 

با قطره های بارون روی کاغذ نوشتم...

 

پ.ن: گاهی که ترانه گوش میدم حسرت میخورم .....

خیلی دوست داشتم میشد روی یک سن پر از نوازنده ی گیتار و ویولون با یک  

همخوان ترانه بخونم. 

گلچین شعرایی که شاعراشونو نمیدونم !!!!

 گفته بودی درد دل کن گاه با هم  صحبتی 

                                         کو  رفیق  راز داری!  کو  دل پرطاقتی؟ 

                                             ***

از  سخن   چینان   شنیدم   آشنایت  نیستم 

خاطراتت  را   بیاور   تا  بگویم    کیستم 

                                   سیلی همصحبتی ازموج خوردن سخت نیست 

                                   صخره ام هر قدر بی مهری  کنی  می ایستم 

                                             ***

یک جهان برهم زدم و ز جمله بگزیدم تورا
                                     من چه میکردم به عالم گرنمی دیدم  تورا؟؟ 

                                             ***

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود 

عاقبت غربی ترین دل  نیز  عاشق  می شود 

                                       شرط می بندم زمانی که نه زود است ونه دیر 

                                        مهربانی   حاکم     کل    مناطق   می  شود

مهندس کامپیوتر و ویروس کله گنده!!!

چند وقت بود یه ویروس کله گنده افتاده بود به جون کامپیوترم و کامپیوتر یه دفعه خودکارری استارت میکرد

امروز عزممو جزم کردم شکستش بدم از طرفی اسباب کشی مادربزرگم بود  

و باید میرفتیم کمک  

مامان هر چی گفت تو هم بیا من گفتم میخوام کامپیوترو درست کنم مامانمم گفت 

 مگه تو مهندس کامپیوتری منم گفتم بله دیگه دخترتونو دست کم گرفتین؟؟؟ 

بین سی دی هام گشتم یه آنتی ویروس پیدا کردم واااااااااای چشمتون روز بد نبینه 

درایو c رو باهاش اسکن کردم ۳۰۴ تا ویروس داشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

دیدم فایده نداره ویندوزو عوض کردم درایو cرو فرمت کردم و بقیه درایو هارو  

هم اسکن..... 

هفته ی پیشم ویندوزو عوض کردم اما درایوارو اسکن نکردم آخه فکر کردم  

فایلای ویندوز مشکلدار شدن بعد یه هفته دیدم دوباره کله گنده پیداش شد فهمیدم  

ویروسه از توی درایو دیگه اومده تو درایو c 

حالا تا هفته ی دیگه مشخص میشه من شکست خوردم یا کله گنده و همدستاش... 

البته بیشترین چیزی که الان مهمه حرف مامانه دوسندارم کم بیارم  

آخه من خانم مهندس آینده ام باید از الان به مامان ثابت کنم  

پس خدا کنه ویروس کله گنده دوباره جون نگیره 

الهی آمین...

بهترین عیدی از یک بهترین!!!!

ماه رمضون خیلی زود تموم شد و دلم برای حال و هواش تنگ میشه ....

اما خوشحالم!!!!! 

چون با تموم شدنش و اومدن عید یه عیدی دوستداشتنی از دوستداشتنی ترین  

مرد دنیا گرفتم!!!! 

امروز بابایی رفت مهمانسرای حرم و وقتی برگشت یه جعبه ی طلایی خوشگل بهم 

داد اول فکر کردم یکی از دوستان عیدی داده درشو باز کردم دیدم یه عطر خوشبو  

یه گردنبند قلب یه تسبیح خوشگل و یه ۲هزار تومنی توشه پرسیدم اینو کی داده 

گفت یکی از مهمونا وقتی داشت از مهمانسرا میرفت اینو بهم داد منم بدونه اینکه توش 

رو نگاه کنم گفتم بیارمش برای تو... انگار از اولم برای تو بوده!!!! 

آره اون عیدی ماله من بود... 

من که همین چند روز پیش توی فکر این بودم که یه گردنبند با زنجیر کوتاه واسه  

خودم بگیرم.... 

ماله من بود که همین دیروز پول تو جیبی هامو شمردم و به مامان گفتم دو هفته است  

به من پول تو جیبی ندادین و پول تو جیبی دو هفته ی من ۲هزار تومن میشه.....  

آره اون عیدی از طرف امام رضا بود برای من.... 

به دل مهمونش انداخت تا اون جعبه رو بین اونهمه آدم به بابای من بده..... 

کسی که خیلی وقتا به یادش نبودم اما اون همیشه بیادم بود و تنهام نذاشت .... 

کسی که بهش بدکردم اما اون همیشه مثل یه پدر مهربون بهم لطف داشت... 

امام خوبی ها و مهربونی ها ؛ دوستت دارم.....

ت ن ه ا ئ ی!!!!!!!!!!!

 امروز به خودم حسابی استراحت دادم تا شاید از اون احوال نا به سامان در بیام 

قرار بود واسه آخرین بار برم واسه افطاری به خادمای حرم کمک کنم که  

حالم بد بود و نرفتم...

 شنیدم همه سراغمو گرفتن و احوالمو پرسیدن و دلشون برای منو لبخندام  

تنگ شده !!!!!

و همش گفتن کاش صفورا هم بود و خلاصه بین اون جمعیت ۱۲۰نفری حسابی  

جای خالی من احساس میشده با اینکه من فقط ۲ . ۳ بار توی جمعشون بودم....  

پ.ن: چند وقته که دارم به یه نتیجه ای میرسم.... 

خیلی از آدما میگن که ما تنها هستیم کسی رو نداریم و تنهایی تنها کسیه که تنهامون  

نذاشته و ازین جور حرفا  

معمولا هم کسایی این حرفارو میزنن که قبلا یه نفرو دوست داشتن و به هر دلیلی  

حالا باهاش در ارتباط نیستن

من فکر میکنم آدما معمولا وقتی یه نفرو خیلی دوست دارن و به نوعی عاشقشن  

معشوقشون رو اونقدر بزرگ و پر رنگ میبینن که دیگه بقیه ی افراد واسشون  

کمرنگ میشن و از دیدشون کم کم محو میشن!!!!!

زمانی که به هر دلیلی عشقشون از پیششون میره اونوقت میگن تنهان در صورتی 

 که فقط یه نفر از اطرافیانشون کم شده. 

نبود یه نفر نمیتونه تنهایی بیاره .مگه نه؟؟ 

ازین به بعد تصمیم گرفتم دیگه نگم تنهام  بگم: 

یه نفر توی زندگیم بود که حالا رفته  

اون یه نفر رو خودم توی قلب و ذهنم پر رنگش کردم  

حالا اگه نمیتونم محوش کنم حداقل میتونم کمرنگش کنم...

پریشونم!!!

حرفام توی دلم سنگینی میکنه نه میشه بگم نه میشه نگم... 

یکم روزا مثل همدیگست و بی حوصله ام  شبا هم  (بی خوابی و ....) 

احوالمم هنوز توی حالت دلتنگی جا مونده 

شاید باید توی این پست مینوشتم این وبلاگ یه مدت مثل نویسندش آپدیت نمیشه!!!  

اما نباید اینجوری باشم باید دوباره شاد بشم و بخندم مثل چند روز پیش  

مثل  روزایی که از تنهایی لذت میبردم روزایی که تونستم بگم  

بدون تو هم میشه شاد بود با اینکه بهت نیاز داشتم و دارم... 

 

پ.ن: اینروزا درگیره نیازامم و اوناست که آرومم نمیذاره....

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

میخواهم باز هم از تو بنویسم...

کاغذ و قلم روزهاست که با احساس من غریبه است زیرا که تو نیستی و قلم

 نمیخواهد از آخرین دیدار بنویسد و کاغذ نمیخواهد جدایی را به روی خود حک کند . 

میخواهم از آن روز بارانی بنویسم روزی که در عین غریبگی نگاهت با چشمانم 

آشنای دیرینه بود ...

روزی که تو بودی و من نبودم!

میخواهم از آن روز بهاری بنویسم روزی که تمام وجودم با تو آشنا بود ... 

روزی که من بودم و تو نبودی!  

میخواهم از آن روزهایی بنویسم که به تو نیاز داشتم و تو از من بی خبر بودی  

روزی که چاره ای جز رفتن برایم باقی نمانده بود... 

روزی که نبودم و نبودی! 

پ ن : نبودنم ظاهریه میدونم که میدونی... 

اینم میدونم که منو نمیخونی

دلتنگی!!

چند روز بود که حرف واسه گفتن زیاد داشتم و موضوع همه ی حرفام  

هم دلتنگی بود    

هر روز با خودم گفتم این دلتنگی و گرفتگی فقط ماله امروزه خودمو سرگرم 

 کردم با کامپیوتر ِ بازی ِ تلویزیون ِ کتاب ِ خواب ِ .... 

از روزه ضعف میکردم  از ضعف میت متحرک میشدم اما این دلتنگی بازم بود و  

بزرگترین درد بود....  

فقط زمانی دلتنگ نیستم و آرومم که میرم حرم ... 

مخصوصا موقع افطار توی صحن یه حسه خاصی بهم میده 

چرا دلتنگم؟ اصلا دلتنگ چیه ام؟ دلتنگ کی ام؟...

مسخرست که بگم نمیدونم 

 خدا کنه اینبار که میرم حرم آخرین دلتنگی رو با خودم ببرم 

شعر

پست ایندفعم دست نوشته های خودم نیست 

گلچین شعرایی رو گذاشتم که دوستشون دارم البته غمگینه اما به نظر من  

خیلی زیباست..... 

 

دیروز تو را دیدم و از شوق نمردم     جان میدهم امروز  ِ پشیمانی من بین 

                                 صنیعی نیشابوری 

                                        *****  

روزی که دهم جان و فغانی نکند کس   معلوم شود بی کسی من همه کس را 

                                        ***** 

آنکه بیش از همه با من دم یاری میزد  دست برداشت ز من روز گرفتاری من 

                                         گلبن 

                                        ***** 

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده  بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده 

                                        ضمیری 

                                        ***** 

خون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم   گل  کرده ی باغیم  و به چیدن نرسیدیم 

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم   خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم  

                                     قیصر امین پور 

                                

از هر دری!!!!!!!!!

بگو با من ، ای مثل من تنهای تنها

کدامین آشنا میبرد ما را انتهای فصل تنهایی؟

پ.ن : روز دوشنبه از صبح رفتم حرم و تا ساعتای 9شب اونجا بودم اینقدر  

کار زیاد بود که به قول خادما آدم همه ی زندگیه مادیشو فراموش میکنه تاثیره  

عجیبی توی  روحیه ی آدم میذاره جمعه هم قراره برم.

امروز رفتم رنگ خریدم و موهای مامانمو رنگ کردم بازم طبق معمول تجربه ی  

اولم بود اما خوب در اومد....

روز جمعه همه ی گلهای خونمونو که قدیمی شده بود انداختم دور و با فوم گلهای  

جدید درست کردم .

وای که چقدر زمان برد ولی خیلی قشنگ شد رنگ همشونم صورتی و قرمز کردم

 خودم باورم نمیشد که من درستشون کردم.  

پست اینبارم خیلی پریشون شد در اصل میخواستم فقط دلنوشته بنویسم اما  

هر چی از سر شب خواستم بنویسم جمله هام زمین تا آسمون با هم فرق داشت 

 اینه که فقط اون دو خط بالا رو نوشتم...