چند روز بود که حرف واسه گفتن زیاد داشتم و موضوع همه ی حرفام
هم دلتنگی بود
هر روز با خودم گفتم این دلتنگی و گرفتگی فقط ماله امروزه خودمو سرگرم
کردم با کامپیوتر ِ بازی ِ تلویزیون ِ کتاب ِ خواب ِ ....
از روزه ضعف میکردم از ضعف میت متحرک میشدم اما این دلتنگی بازم بود و
بزرگترین درد بود....
فقط زمانی دلتنگ نیستم و آرومم که میرم حرم ...
مخصوصا موقع افطار توی صحن یه حسه خاصی بهم میده
چرا دلتنگم؟ اصلا دلتنگ چیه ام؟ دلتنگ کی ام؟...
مسخرست که بگم نمیدونم
خدا کنه اینبار که میرم حرم آخرین دلتنگی رو با خودم ببرم
باز شبهای قدر است و من قدر خویش را نمیدانم . مانده ام با این همه گناه چه کنم . گناه و بخشش و توبه به کنار . با خجالت چه کنم
باز خوبه شما یه حرم دارید که برید درد و دل کنید . ما چی؟ کجا بریم ؟
این نیز بگذرد
حرم خوش بگذره
سلام صفورا جان
صفورای عزیز دلاتنگی برای همه هست
دلتنگی تمومی نداره
منم درست مثل تو ، نمیدونم دلتنگ چی هستم!
بیخود و بی دلیل دلتنگ شدم!
منم تا یه سال قبل مشهد بودم و جایی داشتم واسه رفع دلتنگی اما...
به منم سربزن!
من تقریبا آشنام.
قربونت
خدانگهدارت
این احساس رو خیلی ها تجربه نکردن که یه احساس خاص و خوبه.خدا هست دل تنگ نباش که یکی واست دلتنگه.
ادم بدون دلتنگب که دل نداره
برو ما رو هم دعا کن
محتاج دعا
age vaghean nemidouni ke chera deltangi
man javabesho mizaram seyre takamol;)
dorost mishe gham makhor