شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

دوست قدیمی

دیروز با یکی از دوستای دوره ی راهنماییم صحبت میکردم خیلی با هم صمیمی  

بودیم خیلی زیاد....  

چون رشته ها و مدرسه هامون فرق داشت دیگه ندیدمش فقط پارسال واسه امتحان  

نهایی ها توی اتوبوس بعد سه سال دیدمش دیروزم که بعد یک سال تونستم تلفنی  

باهاش حرف بزنم اینهمه فاصله واسه این بود که ازش شماره ای نداشتم اونم شمارمو 

 گم کرده بود

 

تموم دیروز درگیر خاطرات با این دوستم و اونروزا شدم که چقدر روزای خوبی  

بود یادم افتاد که منو واسه داداشش میخواست از همون موقع دیشبم گفت هنوز  

ازدواج نکرده و دارن واسش میرن خواستگاری یادش بخیر ما هم چه خاطر  

خواهایی داشتیم ها داداشش هم خداییش خوشگل بود.....  

 

دیروز تقریبا احوال همه ی دوستامو پرسیدمو فهمیدم که کی چی قبول شده شانس من  

 هیچکس معماری نبود.... 

فردا هم باید برم ثبت نام همه ی مدارک رو هم آماده کردم که صبح دیگه با  

خیال راحت کیفمو بردارمو برم  

خیلی خوشحالم که دیگه از دست مدرسه رفتن راحت شدم  

دیروزم خاله هامو دیدم کلی خوشحال شدن قبول شدم کلی بهم تبریک گفتن منم  

کلی ذوق کردم 

امروز ... فردا....

امروز رفتم مدرسه و همه مدارک لازم واسه ثبت نام رو آماده کردم 

دیروز هم رفته بودم تو سایت دانشگاه ببینم چه شکلی هست و چیا داره و عکسای  

 استادامونو نگاه کردم که خدارو شکر اکثرشون مرد هستن و از بابت نمره گرفتن  

 خیالم راحت شد 

 همه ی عکسای دانشگاه رو  نگاه میکردم و ذوق میکردم  

 

خوشحالم چون با وجود شرایطی که داشتم بازم دانشگاه قبول شدم.... 

امسال درسای پیش رو مجبور شدم یه قسمتاییش رو غیر حضوری بخونم تا خرداد  

من داشتم امتحان پیش میدادمو درسای پیش رو میخوندم از یه طرفم واسه کنکور نه  

کتاب خریده بودم نه کلاس کنکور رفتم نه یه آزمون شرکت کردم فقط و فقط ۹ روز  

واسه کنکور تونستم بخونم....  

 

همه میگفتن قبول نمیشم اما من امید داشتم تازه شرطی رو که با یکی از فامیلا گذاشته  

 بودمو هم بردم 

 

خوشحالمو یکم نگران آیندم آینده ای که باید تنهایی بسازمش و امیدم به خداست خدا  

 تنها حامی و پشتیبانیه که دارم اگه خدا هم یه روز تنهام بذاره دیگه هیچکسو ندارم.. 

 

پ.ن: شعر خوبی میخونه قمیشی:

 بی خیال حرفایی که تو دلم جامونده بیخیال قلبی که اینهمه تنها مونده

خانوم مهندس شدم.....

تا دیشب همه ی وجودم پر از استرس بود مخصوصا وقتی که توی اخبار اعلام  

کردن امروز نتایج نهایی میاد زمان واسم به کندی میگذشت و دائم توی سایت سازمان  

 سنجش بودم که تا اعلام کردن ببینم قبولم یا نه تا ساعت ۱ شب خبری نشد و من  

 اصلا خوابم نمیبرد اما هر طور بود سعی کردم تا ۷ صبح بخوابم و با چندین بار  

 بیدار شدن بلاخره ساعت ۷ رفتم توی سایت و دیدم که قبول شدم 

 آخ جون همونی که دوست داشتم معماری قبول شدم خوشحال شدم اما میدونستم که  

 اطرافیان خوشحالی منو درک نمیکنن واسه همین خیلی خوشحالیمو بروز ندادم اما  

 به تو و مامان زنگ زدم گفتم با اینکه میدونستم عکس العمل دوتاتون چیه  

 در کل تو این راه تنها بودم نه کلاس کنکور رفتم نه آزمون دادم با شرایطی هم که  

 داشتم فقط ۱۴ روز واسه درس کنکور خوندم به همه هم میگفتم امسال واسم دست  

 گرمیه .... 

به قول مامان تا روز آخر هم مهمونی رفتم هم عروسی..... 

خب پس معلومه که خوشحالیم خیلی هم بجاست و حرفای دیگران هم اهمیتی  

نداره.... 

 

حالا این وسط وقتی میخواستم شماره مامانو با تلفن خونه بگیرم اشتباه گرفتم و سری 

 قطع کردم شانس من حالا طرف یه پسره است که هی داره زنگ میزنه رفته رو  

اعصابم رفتم همه تلفنارو کشیدم حالا اینقدر زنگ بزنه جونش دراد  

 

خب اینم از امروز ۲۸ شهریور هم باید برم ثبت نام ایشاالله راهشم دوره وااااااااااااااااااایییییییییی کی بره اینهمه راهو من که 

 میرم تا آخرشم هستم برسه روزی که دکترای معماری بگیرم............. 

خودم به خودم امید میدم

 

خاطرات دبروز و طعم امروز

نمیشه بگم اینروزا به گذشته فکر نمیکنم اما دارم سعی میکنم با امروز زنده  

باشم و با امروز زندگی کنم درسته که رو لبام خیلی وقتا کلمه ی کاش هست اما دیگه  

این کاش ها بی فایدست  

بعضی وقتا حس میکنم هر دوره از زندگیم که عوض میشه  دلم واسه دوره ی قبل  

تنگ میشه   

مخصوصا اینبار که دوره ی قبلی آرامش داشتم آرامشی که فقط یه نفر بهم میداد اما  

اون یه نفر خیلی ازم دور بود بودن کنارش محال بود من گذاشتمش کنار سپردمش  

بخدا اما حالا اراده کنم جای منه اما دیگه حالا خیلی دیره حالا به یه نفر قول دادم  

قولی که نمیشه زیرش زد نمیشه نادیدش گرفت نمیشه ازش گذشت   

 دیگه نباید فکرم درگیره خاطرات دیروز شه

گاهی آدم تلاش میکنه زندگیش بهتر باشه بهترین راه هارو میره اما به هدفش  

نمیرسه نمیدونم اینجا باید چیکار کرد اما من تصمیم گرفتم هرطور هست زندگی  

کنمو لذت ببرم زندگیمو میسپرم دست خود خدا..... 

 

پ.ن:از الان تو فکره تولدتم که دو هفته دیگست کلی برنامه چیندم همشم اجرا  

میکنم دلم میخواد بهترین جشن تولد عمرت رو واست بگیرم که همیشه یادت بمونه