شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

ماندن یا رفتن..

چند وقته شدم مث آتشفشان که یه لرزش کوچیک میتونه باعث فورانش بشه

دیروز یه چیزی گفتی که خیلی بهم ریختم حرفی که زدی کل وجودمو سوزوند

تنها چیزی که باعث میشد به زندگی یه جور دیگه نگاه کنم و بتونم دوسش داشته باشم 

واسه تو بود

خیلی دلم گرفته دیشب خیلی گریه کردم

فهمیدم که همه ی تلاشام بی فایده بوده فهمیدم که نمیتونم بهت کمک کنم فهمیدم بودن و

 نبودن من توی زندگیت فرقی با هم نداره

کاش میشد زندگی کردن اجباری نبود کاش حق انتخاب داشتیم واسه زندگی تو این دنیا

 که نه توش لذت واقعی و پایدار وجود داره نه آرامش موندگار ترسم

دلم هیچیه این دنیا رو نمیخواد دلم میخواد برم و پشت سرم و هم نگاه نکنم

 


.....

چند روز پیش داشتم بهش نگاه میکردم یاد این افتادم که تورو از اون خواسته بودم  

اما اون موقع اصلا فکر نمیکردم هم تو رو بهم بده هم کاری کنه که باهاش همسایه  

شم من هیچوقت به یادش نبودم همیشه دلتنگیا و ناراحتیهامو براش بردم اما اون 

 همیشه به یادم بود و هوامو داشت....  

وقتایی که فکر میکنم هیچکس منو دوست نداره اون میاد توی ذهنم شاید همه ی  

کسایی که مهره ی مار دارن و گاهی بهشون غبطه میخورم یکی مث اونو نداشته  

باشن  

 اما جدا از همه ی اینا گاهی بدجوری دلم میگیره بدجوری حس تنهایی میاد سراغم  

اونوقته که بغض گلومو میگیره و چشمام پر اشک میشه نمیدونم تقصیره منه یا تو  

اما هر چی که هست زندگی بدون عشق سرد و بی معنیه و من نمیخوام هیچوقت  

زندگیم بی معنی شه....