شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

خاطرات ۸۸

نمیدونم واسه چی امروز تا دکمه کانکت رو زدم وبلاگ تو اومد توو ذهنم اما بازم  

بعد یه سال هنوز آپ نکرده بودی یادم اومد یه وبلاگ بود که همیشه با اشتیاق بهش  

سر میزدی و واسه تک  تک پستاش کامنت میذاشتی رفتم توو اون وبلاگ و مثل  

دیوونه ها کامنتایی که واسش گذاشته بودی خوندم همیشه جزو نفرای اول بودی  

که واسش کامنت میذاشتی یاد خودم افتادم که همیشه نفر اولی بودم که پستاتو میخوندم  

و نوشته هات واسم مهم بود بین اونهمه پست و مطلب همیشه آرزوم بود یه بار فقط یه  

بار واسه من بنویسی یه بار از من بگی یه خاطره ی کوچولو یه یادگاریه کوچیک  

درباره ی من ...اما هیچوقت این اتفاق نیفتاد با اینکه همیشه حتی الان که خیلی  

ازون موقع گذشته موضوعه وبلاگم تویی تو که هیچوقتم اینجا سر نمیزنی توی  

زندگیم هیچوقت هیچکس اندازه ی تو واسم  مهم نبود خاطراتی که تو واسم گذاشتی  

 هیچوقت یادم نمیره.... 

کاش بجای اینکه بهم بگی دوستت دارم  دلم واست تنگ شده بهم میگفتی  

نسبت بهت بیتفاوتم میگفتی واسم اهمیت نداری...!!   

کاش حسی که بهم داشتی فقط یه هوس زودگذر نبود هنوزم واسم سواله که تو  

چی داشتی که اونقد واسم مهم بودی چی داشتی که همیشه دلم میخواست لحظه هامو  

با تو بگذرونم چی داشتی که بقیه ندارن چی داشتی که با رفتنت همه ی عشق و  

احساس منو بردی و زندگیم شد یه تکرار....خیلی سعی کردم یه نفر دیگه رو  

جایگزینت کنم اما نشد چون اون یه نفر تو نبودی فقط تو میتونستی منو آروم کنی... 

خاطرات شیرین و آرامش مطلق همیشه وقتی بود که تو بودی گرچه کم بود ....

گاه نوشته های من

 قبلنا بیشتر میومدم اینجا شاید دلیلش این بود که قبلا یه نفر میشد موضوعه پستهام  

 اما الان خوشبختانه یا متاسفانه دیگه کسی اونقدرها نقشش واسم پر رنگ نیس که  

 بخوام دربارش حرف بزنم .... 

 

گاهی گذر زمان رو اصلا حس نمیکنم با اینکه همش باید واسه لحظه هام جواب پس  

 بدم!!!! 

راستی این ماهی که گذشت تا الان چند تا از موهام سفید شده!!! انتظارشو نداشتم به  

این زودیا به هرحال هر موقع میرم جلو آینه جلو چشمم هستن و با دیدنشون یکم  

دپرس میشم...  

 

این روزا تنها کاری که دارم انجام میدم اینه که خودمو با درسها سرگرم کنم وقتی  

توو زندگی تفریح و دلخوشی ای نیست مجبوری درس خوندنو بکنی بهترین تفریح!! 

اونوقت بین دوستات به عنوان بچه درس خون و توو سری خور شناخته میشی قبلنا  

وقتی نمره ی کم میگرفتم خجالت میکشیدم بگم حالا وقتی نمره بالا میگیرم سعی  

میکنم  نگم چون اونوقته که هزارتا دست میخوره توو سرت و رفقا هزارتا فحش  

نثارت میکنن البته این درس خوندن من نشانه ی بیکاری نیستا........ 

 

از روحیه م بخوام بگم احساس خاصی ندارم نه دلم تنگه نه ناراحتم نه خوشحالم نه ....هیچی بیتفاوتم