شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

دلم برات تنگ میشه

شاید امروز آخرین باری بود که دیدمت روزای اولی که اومدم شرکت نه از محیطش خوشم اومد نه از آدماش 

اما اولین برخوردی که با تو داشتم واسم خیلی دوستداشتنی بود اولین نفری بودی که توی محیط کار به من  

گفتی خانوم مهندس  

از همون اولین برخورد احساس خیلی خوبی بهت داشتم  

خیلی دوس داشتم بیشتر با تو همکاری کنم اما خب خیلی کم پیش میومد  

برعکس بقیه سرت تو کار خودت بود تا همین امروز که آخرین روزی بود که تو شرکت کار میکردم نمیدونستم که  

این حس خوب برای چیه 

امروز واسم جالب بود خیلی رو حلقم زوم کرده بودی فک کنم تا حالا ندیده بودی دستم کنم  

امروز روز آخر کارآموزی بود و تو همه ی تلاشتو کردی تا رییس شرکت همه ی ساعتای کارآموزیمو کامل بزنه و  

نمره ی 20 بهم بده ازین کارت خیلی تعجب کردم خاطره ی خوبی ازت واسم موند مخصوصا با شوخی و  

خنده ی آخر...  

این روز آخر همه ی کسایی که باهاشون کار کرده بودم خوب جواب همکاریمو دادن و اصلا یه ذره هم براشون  

اهمیت نداشت و تا لحظه آخر هم دلشون میخواست بیگاری بکشن و به فکر خودشون باشن اما تو بهم فهموندی  

که این حس خوبی که بهت داشتم بی دلیل نبوده و تو واقعا با معرفت و قدر شناسی و به معنای واقعی انسانی...

کم پیش میاد از کسی خوشم بیاد خیلی دلم میخواست از حسم باخبر باشی اما متاسفانه هیچوقت اینجور مواقع  

نتونستم با خجالتم مبارزه کنم به هر حال هر جا هستی خوش باشی دلم برات تنگ میشه

پول

این روزها بیشتر دارم با یه موضوع کنار میام اونم اینه که با داشته هام زندگی کنم

یه جورایی گاهی فک میکنم آدم واسه نفس کشیدن هم باید پول بده

شاید نباید من این حرفو بزنم اما زود تنها شدم زود مسئولیت خیلی کارا رو دوش خودم افتاد

همش باید حساب کتاب کنم دوس ندارم اینکارو کنم اما جالبه هر برنامه ای که میخوام واسه زندگیم بریزم

همش به همین موضوع برمیگرده

یه چند وقتی بود تونستم یکم خودمو ازین حساب کتابها دور کنم البته اینم مدیون آدمی هستم که فک نکنم

مث اون دیگه کسی وجود داشته باشه توی دنیایی که همه دنبال منافعشونن اون دنبال آرامش من بود!!!!

هیچوقت دربارش اینجا نگفتم اما اون باعث شد یه مدت استرس یه سری مسائل رو نداشته باشم باعث شد

یکم بتونم راحت تر زندگی کنم

ولی خب الان دیگه نیس دلم واسش خیلی میسوزه آخه چرا یه دفعه همه مشکلات باید بهش رو بیاره حقش

این نبودهرکاری هم بکنم نمیتونم فراموشش کنم اما با اینکه به قول خودش از اسب افتاده از اصل نیفتاده اما

من دیگه نمیخوام رو کمکش حساب کنم چون من که در قبال اونهمه محبتش هیچکار نتونستم براش بکنم 

به هر حال اون مدت تموم شد و من دوباره همون صفورام با همون مشکلات ولی این بار میخوام فقط و فقط با

داشته هام زندگی کنم