شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

افکار بدون پاسخ!!!

دیروز تولدم بود وای فکر کن به همین زودی ۱۹ ساله  شدم 

یادش بخیر پارسال تولدم یکی از بچه های وبلاگی واسم تو وبلاگش جشن گرفته بود 

امسال که فقط تو و مامان یادتون بود با یکی از خاله ها...  

 در کل سال به سال دریغ از پارسال ... 

 

حس خوبی ندارم چون هر روزی که میگذره زندگی سخت تر میشه همه میگن  

ساختن زندگی دست خودته اما خداییش یکم بیشتر فکر کنی میبینی نه همش دست  

خودت نیست تو فقط میتونی خوب بودنش رو به خودت تلقین کنی و سعی کنی که  

 اونطوری که میخوای بشه...

  

کاش زندگی  و این دنیا یکم قشنگ تر بود یکم خوشی های واقعیش بیشتر بود 

 آره خوشیه واقعی خوشی های الکی و لحظه ای زیاد داریم اما خوشیه واقعیش کمه 

 

اگه به من بگن فردا قراره بمیرم فقط استرس دارم چون نمیدونم قراره چی بشه اما  

یه ذره هم دلم نمیخواد توی این دنیا باشم به هیچیش وابسته نیستم چون همش الکی و  

پوچه  

 

اگه خوشحالی ومیخندی اگه یه نفرو دوستداری اگه داری پله پله تو این دنیا  

پیشرفت میکنی هیچیش پایدار نیست و شاید یه روز بشه که نه بشه بخندی و نه  

کسی باشه که دوستش داشته باشی و نه پله ای مونده باشه واسه بالا رفتن  

 

ممکنه امروز بخاطره یه سری مسائل خوب باشی و خوبی کنی اما چند وقت بعد  

 بدترین آدم روی زمین باشی همه ی اینا دست خودته اما شرایط و اتفاقاتی که میوفته  

 شاید همه ی اراده ی تورو واسه خوب بودن ازت بگیره گاهی یک اتفاق ساده همه ی  

 رویه ی زندگی تورو تغییر میده هر چی زمان میگذره و دوره های زندگی تغییر  

 میکنه آدم هم با این تغییر دوره ها تغییر میکنه 

 

میتونه برعکس چیزی که میگم هم باشه شاید یه نفر بد باشه و با مرور زمان بهترین  

شه اما هیچی رو نمیشه پیش بینی کرد.... 

 

واسه همین گاهی میگم خسته ام آخه نمیدونم چیکار باید بکنم گاهی حتی نمیدونم  

 کدوم کار خوبه و کدوم بد گاهی چیزی که عرفه و چیزی که شرع با هم قاطی  

 میشه کاش میشد آدم یه دفعه متلاشی شه نه روحی ازش بمونه نه جسمی زندگی تو 

 این دنیا ظاهرش آسونه اما واقعیت اینه که نباید هیچیشو سرسری گرفت با یه  

 جمله یه نفر دلش میشکنه با یه حرکت یکی رو مسخره کردی با یه نگاه گناه کردی  

 با  یه... 

 خسته شدم ازین جنگ درونی و ازین بلاتکلیفی ......

  نمیتونم نسبت به این افکار بی تفاوت باشم نمیتونم بگم بیخیال خودتو اذیت نکن هر  

 چی زمان میگذره بیشتر نگران میشم پر از سوال و تهی از جواب میمونم...

 

همینطوری....

مهر هم اومد و روزگار واسه خودش داره میگذره نمیدونم چی پیش رومه یکم  

بگی نگی خسته ام.... 

 

راستی بازیه مافیا رو هم بعد دو ماه تموم کردم الان موندم بی بازی البته بازی  

کبرا ۱۱ هستش ولی دلچسب نیست.... 

 حرف تو دلم زیاد دارم اما الان هیچی واسه گفتن ندارم  

 

احساس میکنم زمان خیلی سریع میگذره البته درباره ی گذرش هیچ نظری ندارم 

 

یکم انگاری ذهنم درهم شده اینم یه پست همینطوری .....

  

 

دوست قدیمی

دیروز با یکی از دوستای دوره ی راهنماییم صحبت میکردم خیلی با هم صمیمی  

بودیم خیلی زیاد....  

چون رشته ها و مدرسه هامون فرق داشت دیگه ندیدمش فقط پارسال واسه امتحان  

نهایی ها توی اتوبوس بعد سه سال دیدمش دیروزم که بعد یک سال تونستم تلفنی  

باهاش حرف بزنم اینهمه فاصله واسه این بود که ازش شماره ای نداشتم اونم شمارمو 

 گم کرده بود

 

تموم دیروز درگیر خاطرات با این دوستم و اونروزا شدم که چقدر روزای خوبی  

بود یادم افتاد که منو واسه داداشش میخواست از همون موقع دیشبم گفت هنوز  

ازدواج نکرده و دارن واسش میرن خواستگاری یادش بخیر ما هم چه خاطر  

خواهایی داشتیم ها داداشش هم خداییش خوشگل بود.....  

 

دیروز تقریبا احوال همه ی دوستامو پرسیدمو فهمیدم که کی چی قبول شده شانس من  

 هیچکس معماری نبود.... 

فردا هم باید برم ثبت نام همه ی مدارک رو هم آماده کردم که صبح دیگه با  

خیال راحت کیفمو بردارمو برم  

خیلی خوشحالم که دیگه از دست مدرسه رفتن راحت شدم  

دیروزم خاله هامو دیدم کلی خوشحال شدن قبول شدم کلی بهم تبریک گفتن منم  

کلی ذوق کردم 

امروز ... فردا....

امروز رفتم مدرسه و همه مدارک لازم واسه ثبت نام رو آماده کردم 

دیروز هم رفته بودم تو سایت دانشگاه ببینم چه شکلی هست و چیا داره و عکسای  

 استادامونو نگاه کردم که خدارو شکر اکثرشون مرد هستن و از بابت نمره گرفتن  

 خیالم راحت شد 

 همه ی عکسای دانشگاه رو  نگاه میکردم و ذوق میکردم  

 

خوشحالم چون با وجود شرایطی که داشتم بازم دانشگاه قبول شدم.... 

امسال درسای پیش رو مجبور شدم یه قسمتاییش رو غیر حضوری بخونم تا خرداد  

من داشتم امتحان پیش میدادمو درسای پیش رو میخوندم از یه طرفم واسه کنکور نه  

کتاب خریده بودم نه کلاس کنکور رفتم نه یه آزمون شرکت کردم فقط و فقط ۹ روز  

واسه کنکور تونستم بخونم....  

 

همه میگفتن قبول نمیشم اما من امید داشتم تازه شرطی رو که با یکی از فامیلا گذاشته  

 بودمو هم بردم 

 

خوشحالمو یکم نگران آیندم آینده ای که باید تنهایی بسازمش و امیدم به خداست خدا  

 تنها حامی و پشتیبانیه که دارم اگه خدا هم یه روز تنهام بذاره دیگه هیچکسو ندارم.. 

 

پ.ن: شعر خوبی میخونه قمیشی:

 بی خیال حرفایی که تو دلم جامونده بیخیال قلبی که اینهمه تنها مونده

خانوم مهندس شدم.....

تا دیشب همه ی وجودم پر از استرس بود مخصوصا وقتی که توی اخبار اعلام  

کردن امروز نتایج نهایی میاد زمان واسم به کندی میگذشت و دائم توی سایت سازمان  

 سنجش بودم که تا اعلام کردن ببینم قبولم یا نه تا ساعت ۱ شب خبری نشد و من  

 اصلا خوابم نمیبرد اما هر طور بود سعی کردم تا ۷ صبح بخوابم و با چندین بار  

 بیدار شدن بلاخره ساعت ۷ رفتم توی سایت و دیدم که قبول شدم 

 آخ جون همونی که دوست داشتم معماری قبول شدم خوشحال شدم اما میدونستم که  

 اطرافیان خوشحالی منو درک نمیکنن واسه همین خیلی خوشحالیمو بروز ندادم اما  

 به تو و مامان زنگ زدم گفتم با اینکه میدونستم عکس العمل دوتاتون چیه  

 در کل تو این راه تنها بودم نه کلاس کنکور رفتم نه آزمون دادم با شرایطی هم که  

 داشتم فقط ۱۴ روز واسه درس کنکور خوندم به همه هم میگفتم امسال واسم دست  

 گرمیه .... 

به قول مامان تا روز آخر هم مهمونی رفتم هم عروسی..... 

خب پس معلومه که خوشحالیم خیلی هم بجاست و حرفای دیگران هم اهمیتی  

نداره.... 

 

حالا این وسط وقتی میخواستم شماره مامانو با تلفن خونه بگیرم اشتباه گرفتم و سری 

 قطع کردم شانس من حالا طرف یه پسره است که هی داره زنگ میزنه رفته رو  

اعصابم رفتم همه تلفنارو کشیدم حالا اینقدر زنگ بزنه جونش دراد  

 

خب اینم از امروز ۲۸ شهریور هم باید برم ثبت نام ایشاالله راهشم دوره وااااااااااااااااااایییییییییی کی بره اینهمه راهو من که 

 میرم تا آخرشم هستم برسه روزی که دکترای معماری بگیرم............. 

خودم به خودم امید میدم

 

خاطرات دبروز و طعم امروز

نمیشه بگم اینروزا به گذشته فکر نمیکنم اما دارم سعی میکنم با امروز زنده  

باشم و با امروز زندگی کنم درسته که رو لبام خیلی وقتا کلمه ی کاش هست اما دیگه  

این کاش ها بی فایدست  

بعضی وقتا حس میکنم هر دوره از زندگیم که عوض میشه  دلم واسه دوره ی قبل  

تنگ میشه   

مخصوصا اینبار که دوره ی قبلی آرامش داشتم آرامشی که فقط یه نفر بهم میداد اما  

اون یه نفر خیلی ازم دور بود بودن کنارش محال بود من گذاشتمش کنار سپردمش  

بخدا اما حالا اراده کنم جای منه اما دیگه حالا خیلی دیره حالا به یه نفر قول دادم  

قولی که نمیشه زیرش زد نمیشه نادیدش گرفت نمیشه ازش گذشت   

 دیگه نباید فکرم درگیره خاطرات دیروز شه

گاهی آدم تلاش میکنه زندگیش بهتر باشه بهترین راه هارو میره اما به هدفش  

نمیرسه نمیدونم اینجا باید چیکار کرد اما من تصمیم گرفتم هرطور هست زندگی  

کنمو لذت ببرم زندگیمو میسپرم دست خود خدا..... 

 

پ.ن:از الان تو فکره تولدتم که دو هفته دیگست کلی برنامه چیندم همشم اجرا  

میکنم دلم میخواد بهترین جشن تولد عمرت رو واست بگیرم که همیشه یادت بمونه

عاقبت منو نگاه اشتباه پشت اشتباه

گاهی اوقات اتفاقایی میوفته که آدم حسرت گذشته رو میخوره  

حسرت اینکه کاش واسه انجام یه سری کارا عجله نمیکرد .... 

یه زمانی یه نفرو دوستداری اما میبینی رسیدن بهش محاله واسه همین قیدشو  

میزنی ازش دور میشی بهش فکر نمیکنی افراد جدید وارد زندگیت میشن و تو  

سعی میکنی اونو به عنوان یک خاطره ی دوستداشتنی واسه خودت نگه داری که  

یه روز میرسه بر حسب اتفاق دوباره میبینیش اما الان رسیدن بهش دیگه محال  

نیست و شرایط خیلی فرق کرده اما تو هم دیگه اون آدم قبلی نیستی زندگیت خیلی  

فرق کرده و دیگه اگه بخوای هم نمیتونی اونو داشته باشی  

چقدر زود همه چیز تغییر میکنه و این اولین باری بود که تو زندگیم بدجوری  

حسرت گذشته رو خوردم .... 

فرصت ما تموم شده باید ازین  قصه بریم       

فرقی نداره  منو  تو  کدوممون  مقصریم 

دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم   

هرجوری میخواستم نشدازغم یه ذرم کم نشد 

 

 

انتخاب رشته

بلاخره انتخاب رشته کردم چقدر کار سختیه آدم میمونه چیکار کنه وای من مجبور  

بودم همرو مشهد بزنم حالا خیلی دلهره دارم میترسم قبول نشم  

دیروز یکی از اقوام همش میگفت قبول نمیشی منم هی گفتم چرا قبول میشم اخر  

سرواسم شرط گذاشت حالا از دیشب همش فکرم مشغوله که عجب غلطی کردم  

شرط گذاشتم نمیدونم چرا ادم نمیشم همش سر کل کل که میشه نمیخوام کم بیارم 

 حالا اگه اینبار شرط رو ببازم درس عبرت میشه واسم که دیگه ازین کارا نکنم  

بدیش اینه همیشه طرف مقابلم واسه کلکل کردن جنس مذکره اینه که دیگه اصلا  

دوست ندارم کم بیارم  

آخ چی میشه قبول شم جلوی ۵۰ نفر آدم رو سفید میشم اینهمه دانشگاه تو مشهد  

هست بلاخره یه صندلی خالی توی رشته ی مهندسی واسه من پیدا میشه  

وای فکر کن قبول شم آقا من به مهندسی مدیریت پروژه ی پیام نورم راضیم  

 

پ.ن:به سلامتی پری روز زدی گوشیمو شکوندی هی میگم نزنش زمین کو گوش  

شنوا... گوشیه نازنینمو به چه روزی انداختی   

مجاز شدم

قرار بود جمعه شب نتایج کنکور بیاد من دل تو دلم نبود آخه اونموقع نمیشد خونه  

باشم و قرار بود برم جایی اینه که ساعت ۲ظهر روز جمعه اومدم تو نت که 

 کامنتاموبخونم که گفتم یه سری هم به سایت سنجش بزنم یه دفه دیدم نتیجه ها اومده  

 حالا هر چی اطلاعاتمو وارد میکنم میگه اصلا یه همچین کسی نداریم بلاخره دفعه  

 چهارم اطلاعات رو تایید کرد و صفحه ی نتایج باز شد واااااااااااای جلوی زبان  

 و ریاضی نوشته مجاز ..... 

اینقدر تعجب کردم آخه اصلا گمون نمیکردم زبان مجاز شم یعنی واسم خیلی محال  

بود... 

اینقدر خوشحال بودم که از جا پریدمو شروع کردم جیغ و داد که هورا من مجاز 

 شدم مامانننننننننننننننن من مجاز شدم خونه رو روی سرم گذاشته بودم ....به عمرم  

اینقدر بلند داد نزده بودم..... وای خدا یعنی میشه من قبول شم یعنی میشه تو نتیجه ی  

 انتخاب رشته هم همینطوری خوشحال بشم کاش قبول شم  

 

روز پنجشنبه افطاری دعوت بودیم سر سفره که نشستیم چیزای خیلی متنوعی سر 

 سفره بود من از همه چیز خیلی کم خوردم سوپ هم که اصلا نخوردم چون  

میخواستم واسه غذای اصلی جا داشته باشم یه دفعه دیدم چندتا دیس جگر آوردن از  

اون هم فقط در حد دو لقمه برداشتم هر چی نشستم دیدم نه خبری نیست دیگه داره  

سفره جمع میشه اولین باری بود که حسابی شرمنده شکمم شدم یه افطاری متفاوتی  

بود تا حالا یه همچین افطاری ای ندیده بودم چیزای جانبی زیاد بود سر سفره اما..... 

 

دیروزم افطاری دعوت بودیم از شانس من فسنجون که من دوست ندارم غذای  

اصلیشون بود.... 

هنوز سه تا افطاری دیگه در پیشه البته مثل این افطاری هایی که رفتم سرم کلاه  

نمیره چون خونه ی عمو و خاله کسی سرش کلاه نمیره مخصوصا اگه افطاری تو  

رستوران باشه.... 

 

چرت و پرت

چند روز میشه که شدید حوصلم سر رفته همش دوست دارم یه نفر منو ببره گردش  

اما اون یه نفر پیدا نمیشه خودمم که تهنایی کم پیش میاد بذارن برم بیرون.... 

 

گاهی یاد شنبه میوفتم که نتیجه ی کنکور میاد همه وجودم پر از استرس میشه کاش  

مجاز بشم.... 

 

ماه رمضونم که اومد با سالای پیش خیلی فرق داره یادش بخیر پارسال اینترنت  

شبانه ی ایرانسل رو فعال کرده بودم تا سحر پای اینترنت عجب حالی میداد پیارسالم  

که کلاش گیتارو معلم گیتار که نمیذاشت من روزه بگیرم بسکه سر کلاس حالم بد  

میشد... 

روزگاری بود ها  

امسالم که خبری نیست حوصلم اساسی سر رفته دیروز اون مزاحمه باز زنگ زده  

بود از بی حوصله ای یکم اس ام اس دادم بهش هی گیر داده بود دوست شیم با هم  

شایدم بشم یه شوهر ایده آل واست گفتم تو که راست میگی....  

 

 امروزم که همش پای کامپیوتر مافیا بازی کردم هنوز بازی به این قشنگی پیدا نکردم  

البته nfs هم خوبه.... 

 

فردا هم باید به همین الافی بگذرونم تا ۵شنبه که بلاخره به هوای افطاری یه جایی  

میریم  

 

کار زیاد دارم اما  اصلا حس و حالشو ندارم که انجام بدم کاش فردا حسش بیاد که  

دیگه از این بی حوصله ای خسته شدم.......  

  

شبا هم که خواب ندارم همش یاد اینترنت میوفتم که حالا ازش محرومم نمیدونم  

چرا بعضی وقتا میشم آش نخورده دهن سوخته فکر کردن شب میرم تو اینترنت  

که عکسا و فیلمای.... 

بابا بیخیال همش فیلتره منم بهم برخورد دیگه اصلا شب پای اینترنت ننشستم 

 

تو هم که هیچوقت نیستی میدونی هر روز که میگذره بیشتر حس میکنم که این  

دوری خیلی بی فایدست من اینجا و تو هم .... 

این پستم شد از هر دری یه چیزی....  

حس تنهایی

الان آهنگایی که قبلا گوش میدادمو تو تنهاییم گریه میکردم رو میشنیدم تو اینترنت 

 عکس یه بنده خدایی رو هم دیدم دیگه بدجوری یاد اونوقتام افتادم  

خیلی زندگیم تغییر کرده اونموقعها حس تنهایی عذابم میداد شبا واسم یه مرهم بود  

چون میتونستم هندزفری رو بذارم تو گوشم که بشه لالایی شبهام گاهی هم آروم و  

بیصدا اشکام میریخت.... 

 چه شبایی بود که همش کابوس میدیدم ..... 

چه روزایی بود که وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم دوست داشتم یه ماشین بهم  

بزنه و درجا بمیرم..... 

چه موقعهایی بود که همه ی عکسای دونفره توی کامپیوتر رو پاک میکردم چون  

طاقت دیدنشو نداشتم ..... 

چه لحظه هایی بود که بغض تموم وجودمو پر میکرد اما نمیتونستم بشکنمش..... 

چه وقتایی بود که دل به هرکی میبستم فقط یه دل شکسته نصیبم میشد......  

 

 

اما حالا همه اش تموم شده نه کابوسی هست نه فکر خودکشی نه کم طاقتی نه  

بغض نه دل شکسته .... 

حالا همه چیز تغییر کرده دیگه اثری از اون روزای تنهایی نمونده  

کاش زودتر این اتفاق میفتاد  

حالا جای همه ی این حس تنهایی رو یه حس عشق و انگیزه ی زنده موندن پرکرده 

حسی که باعث میشه من باهاش نفس بکشم  

 

این حس هرروز تازه تر میشه و با خودش تجربه های جدیدی رو میاره تجربه هایی  

 که حس تنهایی توش راه نداره  

 

پ.ن: ۵شنبه قراره شام بریم بیرون (پیتزا) شکمو نیستم اما اولین شامی که با هم  

خوردیم پیتزا بود هیچوقت یادم نمیره که پیتزا هارو واسم تیکه کردی و روش سس  

ریختی و دادی دستم فکر میکردم خوابم آخه حس تنهایی بدجور تو وجودم رخنه کرده  

 بود وجودت واسم رویا بود 

 

خیلی منتظرم زودتر شهریور بیاد میخوام اون جشنی که خیلی وقته واسش برنامه  

ریزی کردمو واست بگیرم فقط حیف باید زودتر از موعد بگیرم چون میخوام  

سورپرایز بشی  

یه تولدی واست بگیرم که به عمرت هیچکس واست نگرفته باشه کاش میشد خونه ی  

شما اینکارو بکنم اما نمیشه دیگه با همین امکانات محدود باید ساخت نمیدونم چرا  

 دوستدارم اونروز زود بیاد 

   

هر چی بخوای میدم تو پیشم بمون.....

اینروزا هم واسه خودش با یه عالمه اتفاق جدید گذشت اولیش یه خونه ی خیلی  

 بزرگ و مجهز بود که روز چهارشنبه دعوت شدیم بریم یه زیر زمین داشت توش  

 استخر و جکوزی و سنا داشت به چه بزرگی 

۴تا اتاق خواب داشت که توی هر کدوم یه حموم دستشویی هم داشت وای فکر کن از  

 یه طرف تخت دونفره یه متر اونطرف تر هم حموم...... 

 ولی من موقع رفتن غمم شد آخه بعضی از آدما ندارن یه خونه ی کوچولو اجاره کنن  

 بعضیا هم اینطوری   

 خدارو شکر که ما نه اینطرفیم نه اونطرف....... 

 

هر روز که میگذره احساست قشنگ تر میشه مهربونیت بیشتر میشه گریه ها و  

نگرانیت واسه روزی که من نباشم بیشتر میشه نمیدونم اگه تورو نداشتم چیکار  

میکردم  

خیلی تو قلبم جا باز کردی تا جایی که روز پنجشنبه بخاطر تو با بابام بحث کردم  

هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی بشه که بخاطر یه نفر اینقدر کوچیک بشم غرورمو  

زیر پا بذارم 

تو ارزش همه ی اینارو داری دیروز وقتی بغضت ترکید و اشکات یواشکی میریخت 

 فقط دوست داشتم نگات کنم تو ذهنم مرور میشد که تو همون پسر چند ماه پیشی اما  

خیلی فرق کردی  

کاش خدا هیچوقت تورو ازم نگیره اگه بگیره من تنها میشم  

دیگه رنگ مهربونیهای تورو کجا پیدا کنم  

احساس قشنگتو از کی بخوام کی واسم میشه مثل تو کی قربون صدقم میره و  

نگرانمه  

 دیگه کی پیدا میشه که بتونم ذهنشو بخونم کی اینقدر به من نزدیک میشه  

 وقتی نباشی کیو میتونم دوست داشته باشم کی موهامو ناز کنه کی آرومم کنه کی  

 حرفای منو دوست داره بشنوه واسه کی خودمو لوس کنم بغل کی واسم بشه  

 لذت بخش ترین جای دنیا.....  

 وقتی تو کنارم نیستی همه چیزو سیاه میبینم اما وقتی هستی همه چیز رنگ داره  

 وقتی هستی انگار همه ی دنیا قشنگه  

 من به مهربونیهات عادت کردم    

  من بدون تو دق میکنم از تنهایی 

  

فقط تو

دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد        نمیدونم اونروز تو وجودم چی شد  

نمیدونم چی شد که وجودم   لرزید        دل من این حسو از تو زودتر فهمید

 

این تعطیلیا خیلی خوش گذشت توی یه مسابقه هم شرکت کردم و برنده شدم البته  

جایزه شو هنوز نگرفتم 

 

اینروزا بیشترش با تو گذشت وقتی تو هستی تاریخ رو گم میکنم گذر زمان رو حس  

نمیکنم اما وقتی نیستی انگار زندگی سخته نفس کشیدن سخته گذر لحظه ها پر از  

تنهایی و سنگینی یه بغضه 

 

دیروز که پیشت بودم به خیلی چیزا فکر کردم به تغییراتت به اوایل آشناییمون به  

آینده.... 

گاهی دلم واسه خودم میسوخت که از همون اول عاشقانه دوستت داشتم یه عشق  

خالص واسه تو  

اما نمیدونستم که تو دلت پیش من نیست دلت ازم دوره دوستت دارم هات سطحیه  

 نمیدونستم بودنم مثل یه دوستی ساده است

اما الان اوضاع خیلی فرق کرده الان چهار ماهه که خیلی تغییر کردی شدی یه  

عاشق پیشه که گاهی از کاراش تعجب میکنم ۱۸۰درجه تغییر کردی کسی که بهش میگفتم فلانی مزاحمم میشه برو باهاش صحبت کن بهم میگفت بهش اهمیت نده  

خودش میره حالا اگه یکی مزاحم بشه در حد مرگ باره طرف میکنه 

کسی که خیلی خیلی open mind بود حالا به یه عروسک بی جون که من بهش  

توجه میکنم از خودش ضعف نشون میده!!!!!!!! 

کسی که خیلی ساده بدون من میخواست بره کشور خارجی حالا دلش نمیخواد بدون  

من یه لحظه رو سر کنه .... 

کسی که خیلی ساده واسه یه سو تفاهم بهم میگفت واسه جدایی دیر نشده میتونی بری  

حالا وقتی من بهش این حرفو زدم گریه میکنه و دلش میشکنه !!!!!!!!!!

کسی که تا چند وقت پیش کارش واسش مهمترین چیز بود حالا بخاطر من میخواد  

کارشو عوض کنه!!!!!!!!!!! 

آره بخاطر من ........چون من ازش خواستم

دیروز که بهم گفتی ۵۰درصد احتمال داره کارمو عوض کنم خیلی خوشحال شدم با  

اینکه شغل جدید پایین تر از شغل قبلیه اما من خیالم راحته..... 

 

دیروز چه ترسی تو صدات بود ازینکه یه روز بیاد که من پیشت نباشم  

قربون اون اشکات بشم من دوستدارم تا آخرین نفس پیشت باشم دلم میخواد اون دنیا  

هم با تو باشم گاهی فکر میکنم اگه بمیرم و بعدش دیگه تورو نبینم چقدر زندگی تو  

این دنیا پوچه 

من زندگی بدون تورو نمیخوام چه تو این دنیا چه اون دنیا .......

عشق موسیقی

دیروز به مناسبت روز جوان تو حرم جشن بود منم رفتم اتفاقایی که افتاد مهم نبود  

فقط آخرش یه فرم بهمون دادن که درباره ی همایشهای دانشگاه رضوی بود منم  

همایش ادبی رو انتخاب کردم  

خیلی دوستدارم شعرام به یه جایی برسه که یه روز چاپشون کنم .... 

 

چند روز پیش گیتار خاک خوردمو نگاه میکردم که ۶ماهی هست دست بهش نزدم  

رفتم از تو کاورش درش آوردم که بزنم یادم افتاد اون موقع ها میرفتم کلاس گیتار  

مثل بچه های منظم همیشه ناخنهای دست چپم رو  واسه گرفتن باره ها کوتاه میکردم  

اما الان دلم نمیومد کوتاهشون کنم به هر حال هر طوری بود بی رحمانه رفتم ناخن  

گیرو برداشتم...... 

بلاخره با خودم کنار اومدم و شروع کردم به گیتار زدن اما دیگه تو ریتم زدن تسلط  

قبلا رو ندارم  

به حساب خودم میخواستم از این به بعد هم بزنم هم بخونم  

باید سخت تمرین کنم تا این شش ماه جبران بشه  

شاید اصلا واسه شعرام آهنگ بسازم و شعرای خودمو بخونم  

وای خیلی خوب میشه من که حسابی واسه حرفه ای شدن مسمم  

  

دوباره از اوله اول شروع کردم دفتر گیتارمو برداشتم با صفحه به صفحه اش  

خاطره دارم 

دلم واسه روزایی که میرفتم کلاس گیتار خیلی تنگ شده یادش بخیر یکی از بهترین  

دوره های زندگیم بود ماه رمضون سال ۸۸گیتارمو مینداختم رو شونمو با عشق و  

علاقه میرفتم سر کلاس  

چه قدر با این معلم گیتاره سره کل کل تمرین اضافه انجام میدادم سر تمرینا شرط  

میذاشت واسم اون تنها کلاسی بود که واسم خیلی لذت بخش بود همیشه هر چیزی  

که یاد گرفتم از رو اجبار بوده فقط واسه اینکه مفید بوده یاد گرفتم اما علاقه ای  

بهش نداشتم مثل آرایشگری خوشنویسی گلسازی...... 

چه زود میگذره کاش تموم نمیشد کاش هیچوقت اون معلم گیتار ازم خواستگاری  

نمیکرد تا مجبور نشم رابطمو باهاش قطع کنم ارتباط با اون میتونست منو به علایقم  

برسونه عضویت تو یه گروه موسیقی ...هم خوانی با یه خواننده ....چاپ شعرام....  

چقدر واسه چاپ شعرام با ناشرای مختلف صحبت کرد چقدر با هم تمرین کردیم که  

تو یه آهنگ با هم بخونیم چقدر با هم دونوازی کردیم اما ..... 

واقعا حیف شد حیف حیف حیف حیف...............

پت کوچولو شده هوو!!!

 فکر نمیکردم اون عروسکه اینقدر تو رو حساس کنه دیروز بهم گفتی اونو  

بندازش دور!!!!! آخه چرا؟  

فکر کنم اگه بیای خونمون اونو سر به نیستش کنی همینجوریش میگی دوستدارم با  

قیچی ریز ریزش کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  

میگی دستم بشکنه که اونو واست خریدم که اینهمه تحویلش میگیری اون عوضی رو  

آخه قربون اون صدای نگران و لوست بشم اون فقط یه عروسکه

 

هرموقع چشمم بهش میوفته یاد تو میوفتم تو که نسبت بهش اینهمه حساسی 

نمیدونم با اینهمه مشغله ی کاری چرا این عروسکه همش تو ذهنته و دربارش حرف 

 میزنی و اس ام اس میدی!!!!!!!!!!!   

هر چی میشه میگی از اون پت عوضی بدم میاد  

صفورا هرچی بخوای واست میخرم فقط اونو بندازش دور !!!! 

اینم یه عکس از پت کوچولو که شده یه رقیب و هوو: 

 

 

 

فارغ التحصیلی و منو تو و پت و مت و ....

درس و امتحان و کنکور تموم شد و تابستون و تعطیلیاش اومده اما من بجای اینکه  

وقت بیشتر داشته بشم وقتم کم شده قبلا فقط یه درس خوندن بود و تفریحشم آپ  

کردن وبلاگم اما الان یه عالمه کارا و برنامه های جور واجور دارم که کلی زمان  

میبره  

دو روزه که دارم واسه خونمون گل درست میکنم لذت خاصی داره اما به شدت  

زمان میبره هنوز تموم نشده یه روز دیگه هم باید واسش وقت بذارم چند تا کار  

عقب افتاده هم دارم که باید انجام بدم یه فکری هم واسه خودم بردارم که اینروزا  

اینقدریه جا نشستمو درس خوندم که لباسام داره واسم تنگ میشه باید یه فکر اساسی 

 بردارم نمیدونم کدوم نرمش و ورزش زودتر منو برمیگردونه به حالت قبلم دوست  

ندارم چاق بشم ...

 

وای توی هفته ی گذشته بهترین خبری که شنیدم خبره فارغ التحصیلیم بود چه لذتی  

داشت وقتی دیدم همه ی درسامو پاس کردمو دیگه از امتحان و مدرسه خبری نیست 

ولی خیلی عجیبه هندسه رو اصلا فکر نمیکردم قبول شم یه درس غیر حضوری که  

فقط تونستم یه هفته بخونمش و یاد بگیرم حتی یه درصد هم امید نداشتم قبول شم  

اصلا نمیخواستم برم نمره مو ببینم ..... 

آخ چی میشه خبره قبولی کنکورم هم بشنوم وای فکر کن قبول شم چه خوب میشه 

 بهم بگن خانوم مهندس....کی بشه اصلا فارغ التحصیلی دکترامو بگیرم اوووووف  

فکرشم هیجان انگیزه واسم 

 

پ.ن: پری روز رفته بودیم یه جایی که یه مغازه ی عروسک فروشی هم اونجا بود  

داشتیم دور میزدیم که چشمم به عروسک پت و مت افتاد خیلی با مزه بود یه  

عروسک کوچولو خیلی شبیه اونا نبود خوشگل و دوستداشتنی بود بهت گفتم نگاش  

کن چه بامزس گفتی دوسش داری و رفتی واسم بخریش فروشنده گفت فقط پت  

داریم مت رو دیروز یه نفر اومد خرید گفتم اشکال نداره منم همین یکی رو میخوام 

 رفتیم نشستیم من عروسکرو در آوردم بوسش کردم خیلی با مزه بود آخه..نمیدونم  

چی شد یه دفعه عروسکرو گرفتی پرتش کردی اونطرف انگار بهش حسودی کردی  

وای خیلی واسم عجیب بود بهم گفتی تو فقط باید منو بوس کنی منو بغل کنی من  

تعجب کرده بودم و فقط میخندیدم اما تو داشتی جدی میگفتی پاشدیم رفتیم اما تو  

هر چی میشد میگفتی اون پت عوضی رو نباید دوست داشته باشی!!! 

گفتم واقعا ناراحت شدی گفتی آره اگه میدونستم اینقدر بهش توجه میکنی حتی  اگه

اونجا خون گریه میکردی واست نمیخریدمش!!!!!!!! 

تو که اینطوری نبودی آخه اون فقط یه عروسکه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

گفتی نمیخوام کسی تورو ازم بگیره حتی یه عروسک باید همه ی توجهت به من  

باشه!! 

وای این تویی؟؟باورم نمیشه!!!! 

گفتی من که میدونم وقتی بری خونه تون کلی بغلش میکنی اما باید فقط منو دوست  

داشتی باشی نه اون عوضی رو !!!!!!! بابا بیخیال  

اما با این حرفات بدجوری ته دلم قند آب  میشد...  

هر روز که میگذره بیشتر از رو قبل دوستت دارم چون احساست نسبت به من بیشتر  

 میشه حساسیتت رو دوست دارم 

کنکور ۲

از روز سه شنبه یه عالمه اتفاق افتاد اولیش اینکه سه شنبه کلی مهمون داشتیمو من   

 کلی ازدرسامو گذاشته بودم واسه سه شنبه که به سلامتی نشد همشو بخونم... 

 روز چهارشنبه به خودم ضرب زدم گفتم همه ی درسایی که تا الان خوندمو دور کنم  

 تقریبا موفق شدم  

 روز ۵شنبه هم که روز کنکور بود و خیلی ریلکس از خواب بیدار شدم پیش  

 بسوی دانشگاه فردوسی(حوزه ی آزمون)  

 وای که چقدر بزرگ بود آدم گم میشد با خودم گفتم دانشگاه به این بزرگی یه صندلی  

 خالی واسه من نداره!!!!! 

 تو همین افکار بودم که  رفتم سراغ شماره صندلیم تو یکی از کلاسای طبقه ی  

 همکف افتاده بودم با خودم گفتم شانس ما کلاس بهمون افتاد (یه جای خفه) وقتی  

 رسیدم به کلاسه مات موندم عجب کلاسی بود بزرگ و دلباز با سه تا دریچه ی   

 کولر نزدیکه ۲دقیقه فقط دنبال صندلیم گشتم ... 

 

خلاصه یه نیم ساعتی الاف نشستیم و بعد یه فرم نظر سنجی آوردن یه سوالا توش  

 نوشته بود همش دوست داشتم یه گزینه ی پنج بهش اضافه کنم با عنوان (به تو چه)  

 بلاخره با یه عالمه معتل نشستن بسته های دفترچه عمومی رو بهمون دادن  

 خداییش خیلی سخت بود ادبیات که من روش کلی حساب باز کرده بودم فقط تونستم  

 دو تا تست بزنم ولی معارف و زبانش خوب بود  

 وقتی دفترچه های تخصصی رو دادن هنوز یه ساعت نشده بود بیشتریا با یه  

 پاسخنامه ی پرو پیمون پاشدن رفتن من به پاسخنامه ی سفید خودم نگاه میکردم و  

 مونده بودم اینا با چه دلی اینهمه تست رو جواب دادن آخه نمره منفی داره که 

 من که تا آخر وقت نشستمو تا آخرم فقط سوالایی رو جواب دادم که مطمئن بودم   

 درسته کنکور زبان هم دقیقا به همین منوال .....  

 کنکور زبان که تا دفترچه های تخصصی رو دادن بیشتریا ۵دقیقه بعدش رفتن!!!   

 یه سری هم که اصلا نیومده بودن!!! 

 پ.ن:کاش زودتر مرداد شه.....