شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

کنکور

واااااااااااااااااااااااااای ته دلم یه جوریه الان رفتم سایت سازمان سنجش کارتمو بگیرم  

 کجا هم افتادم :دانشگاه فردوسی 

 وای احساس میکنم استرسی که تا همین ۵دقیقه پیش تو وجودم نبود الان اومد  

 خدایا دو تا کنکور شرکت کردم با چه اعتماد به نفسی  

 حالا دوتاشم بلوار وکیل آباده همیشه هرچی جای دوره به من میوفته زبانمو باید  

 ساعت ۳ روز جمعه دانشگاه فردوسی  بدم کنکور ریاضی هم دانشگاه پردیس معلوم  

 نیست کجای وکیل آباد هست اصلا ساعت ۷ صبح روز ۵شنبه همین ۴روز  

 دیگه وایییییییییییی  

 من که قبول میشم مطمئنم با اینکه چیزی زیادی نخوندم اما چیزایی تو فکرم هست که  

 فکر نمیکنم تو فکر خیلیا باشه 

 ولی فقط کافیه قبول شم فک همه میوفته بسکه هر مهمونی و هر خبری که بود  

 منم بودم اونم چه ریلکس و بی استرس  

 از خودم خندم میگیره اما اگه مهندسی قبول شم چییییییییییییی میییییشه  

 خانوم مهندس سیده صفورا .... 

 

پ.ن:زحمت پرینت کارتام هم که با تویه به همین هوا باز میبینمت وایییییییی نه  

 اینطوری معدلمو میبینی آبروم میره ولی چاره ای نیست دیگه ایشاالله که نگاه نمیکنی 

 

پ.ن : اصلا فکر نمیکردم اینقدر رو من حساسیت و تعصب داشته باشی آخه  

 اصلا بهت نمیاد  

 وقتی حرفات از جنس غیرت مردا میشه خندم میگیره اصلا نمیتونم حرفتو تایید  

 کنم و بگم باشه چشم فقط میتونم به حرفت بخندم آخه خیلی خودتو open mind  

 میدونی بعد با این مدل حرف زدن تناقض داره البته یکمیش بخاطر اون حس مالکیتیه  

 که نسبت به من داری  

 هر موقع اومدی و همیشه پیشم بودی اونوقت این حسو داشته باش نه الان که  

 هفته ای دو بار دیگه end زیاد دیدنامونه 

 البته تقصیره خودته میرفتی یه جوجه اردک زشت انتخاب میکردی ماشالا زیادم  

 هست اونوقت هفت قلم هم رو صورتش کار میکرد بازم همون جوجه ارک بود  

 آخه عزیزدلم یه خط چشم که اسمش آرایش نیست واسه ما غیرتی میشی که وای  

 همه عشقمو دیدن خب تقصیره من نیست که یه خط کوچیک هم به صورتم جلوه میده  

 قبلنا اینطوری نبودی ها با اینکه این مدل حرفاتو خیلی دارای اهمیت نمیدونم اما ته  

 دلم کله قند آب میشه آخه احساس میکنم واست خیلی مهمم    

اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه

از دیشب حال درستی ندارم خیلی بده که یه نفر به صحبتهای تلفنی دو نفر دیگه  

 گوش بده آقا شاید ما خواستیم درباره سر بریده حرف بزنیم حالا گوش میکنین  

 چرا دیگه راجع بهش اظهار نظر میکنین چرا ته دل آدمو خالی میکنین بجای اینکه  

 بهش دلگرمی بدین از یک خونرویزیه بینی واسه خودتون داستان درست میکنین .... 

 من دیشب باید با آرامش مینشستم درس میخوندم که امروز امتحان داشتم وسط درس  

 خوندن میاین حرف از بیماریهای خطرناک میزنین و نسبتش میدین به عشق من 

 فقط اشکی بود که دیشب من ریختم نه تونستم درس بخونم نه بخوابم از دیشب تو  

 سرم خالیه سرم گیج میره نمیتونم درست راه برم .......

 

همیشه میخواین زرنگ بازیها و خودخواهی هاتونو به خورد آدم بدین 

 فقط دنبال یه بهانه میگردین......   

 اما من نمیذارم به هیچ قیمتی نمیذارم عشقمو ازم بگیرین حتی اگه به قیمت جونم تموم  

 شه من عشقمو از جونمم بیشتر دوستدارم اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه  

 همون خدایی که اونو بهم داد خودشم واسم نگهش میداره  

  

پ.ن:خیلی دوستداشتم امشب بیام جای ایستگاه اتوبوس که وقتی از سرکار میای  

 ببینمت توچشمای قشنگت نگاه کنم و دستتو محکم تو دستم فشار بدم تا دلم آروم شه  

 اما ترسیدم بیام و از چشمام بفهمی که گریه کردم نمیخوام نگرانت کنم 

     

لحظه های دور از تو

لحظه های دور از تو دیر گذرست مانند لحظه های عبورلاک پشت ازعرض خیابان 

 لحظه های دور از تو سوز دارد مانند زمستان عاری از برف 

 لحظه های دور از تو تلخ است مانند قهوه سرد شده از سرمای دستانم 

 لحظه های دور از تو ترس دارد مانند حس تنهایی میان تاریکی 

 

پ.ن :تصمیم دارم بعضی از پستامو به ایمیلت بفرستم فکر کنم خوشحال بشی...  

  

 

به یاد موندنی

مهمونی از یه شب جلوتر شروع شد چون انتظارشو نداشتم اونشب اونطوری که  

 میخواستم از آب در نیومد  

 بیشتر اونشب رو با ماه که گرفته بود گذروندم 

 جالبه که اونشب یه مهمونیه دیگه هم دعوت بودیم اما من عمرا مهمونیه باحاله  

 خودمو ول کنم برم جایی که نشه ببینمت.... 

 گرچه تو یکم کم کاری کردی مخصوصا اینکه اولش حسابی زدی تو ذوقم بهم زنگ  

 زدی گفتی یه جایی گیر کردم نمیتونم بیام اینو که گفتی انگار فقط یه بشکه آب سرد  

 روم ریختی گفتم کجایی الان؟؟؟ باید بیای حتی شده دیرتر...بهم گفتی پشت در گیر  

 کردم درو باز کن(خیلی لوسی داشتی سکتم میدادی)...... 

 پنجشنبه همونطور که میخواستم شد خیلی خوش گذشتو به یاد موندنی شد 

 این چند روز خیلی لحظه های خوبی رو گذروندم شاید دیگه تکرار نشه من خیلی  

 سعی کردم قدرشو بدونم   

 

اینروزا به معنای واقعی تو پیشم بودی دلم تنگ میشه واسه اینروزا که گذشت  

 دیروز وقتی به این فکر کردم که فردا نمیبینمت و پیش هم نیستیم حسابی غمم شد تو  

 چشمات نگاه میکردمو یواشکی اشکام میریخت تا اینکه طاقت نیاوردمو بغلت کردم  

 زار زار گریه کردم 

 آخه دوست نداشتم تموم شه دوستنداشتم بری بعد که آروم شدم کنارت خوابم برد  

 وای بغل گرمت دیوونم میکنه خیلی راحت خوابیده بودم اما نفهمیدم کی رفتی  

 موقع رفتنت من خواب بودم.... نمیخوام.....  

 بیدار شدم دیدم تو بغلم نیستی و رفتی من به بغل گرمت نیاز داشتم دلم گرفت  

 بدجوری میخوامت ... 

 

اینروزا خیلی وقتاش حرصمو دراوردی اما من اینکاراتم دوست دارم  

 حس بدی دارم آخه نیستی اما من بهت عادت کردم به وجودت به صدات به  

 خنده هات به لوس بازیهات ......  

 چرا اینقدر زود تموم شد باز تا کی منتظر باشم که ببینمت و حست کنم  

 اینروزا زندگی واسم قشنگتر شده بود  

 

دنیام عوض شده این اتفاقی نیست

تا الان که خوب پیش رفته و مشکلی که باعث بشه برنامه ی ۵شنبه کنسل بشه پیش  

 نیومده... 

 خیلی برنامه ها ریختم اینجور که معلومه ۵شنبه باید از ساعت ۷صبح بیدار شم و  

 دست بکار بشم.... 

 برنامه ی ویژه ای واست دارم  

 روز ۵شنبه به معنای واقعی روز تویه  

 دوستدارم یه روز به یاد موندنی بشه چون میدونم دیگه برنمگرده حداقل به اینصورت 

 

جالبه من امروز حتی به روز تولدت هم فکر کردم آخه میخوام اونروزم یه مهمونی  

 حسابی بگیرم حتی از روز ۵شنبه هم با حال تر البته میدونم که یه سری محدودیتها  

 دارم خیلی دوستداشتم میشد تولدتو توی خونه خودتون واست بگیرم که وقتی از سر   

 کار میای حسابی سورپرایز بشی اما حیف نمیشه ولی خب اینقدر سورپرایز واست  

 دارم که این توش گمه 

 هنوز تا اونروز خیلی مونده وبه برنامه ها اضافه میشه.... 

 

باید امروزو فردا حسابی درسامو بخونم که ۵شنبه یه لحظه هم فکر درس و کتاب و  

 استرساش نیاد تو ذهنم   

 

پ.ن:کاش بتونم اینقدر تو قلبت جا باز کنم که تو قلبت حتی اندازه ی یه مورچه هم جا  

 نباشه  

  

اتفاقات اینروزا...

امروز درسی که مجبور شده بودم غیر حضوری بردارم رو امتحان دادم با اینکه گند  

 زدم اما اصلا ناراحت نیستم   

 آخه دیگه عادت کردم به درسایی که غیر حضوری امتحان دادمو کارم به امتحان دوم  

 کشیده مخصوصا این یکی که در عرض ده روز مجبور بودم بخونم و یاد بگیرم اونم  

 چه درسایی هندسه... دیفرانسیل ...فیزیک ... اما تجربه ی ترم قبل ثابت کرده که  

 امتحان دوم پاس میشه.... 

 همه ی اینا مقصرش یه مدیره عقده ای و ......بود که باعث شد امسال واسم سخت  

 ترین و پر استرس ترین سال درسی بشه تا عمر دارم نمیبخشمش .... 

 توی این دوازده سال که درس خوندم امسال اولین باری بود که پایان ترم رو دوبار  

 امتحان دادم 

 اشکال نداره چون : این نیز بگذرد... 

 

پ.ن : دیشب خیلی مهربون شده بودی یه عشق و نیازی تو صدات موج میزد که ته  

 دلمو میلرزوند  

 حرفات همجنس حرفای من بود  

 از همیشه دوستداشتنی تر شده بودی گفتی بهم عادت کردی وقتی نیستم اینقدر دلت  

 تنگ میشه که انگار ۱۰۰۰ساله منو ندیدی یه لحظه هم طلبکار شدی گفتی چرا  

 اومدی تو زندگیم و شدی همه چیزم؟؟؟حالا که اومدی قول بده که نمیری دلم نمیخواد  

 بری نمیخوام دوباره اونروزا بیاد که تو نبودی وتنها بودم.... 

 وای که این حرفات دیوونم میکرد قند تو دلم آب میشد  

 

پ.ن: ۸۰درصد احتمال داره ۵ شنبه یه شب به یاد ماندنی بشه یه مهمونی خیلی توپ  

 دیشب میخواستم بهت بگم اما گفتم شاید نشه  

 تو هم مثل من ازینکه تو ذوقت بخوره متنفری پس بهتره سورپرایز بشی  

 وای اگه بشه چه حالی میده یکی از بهترین شبای عمرم میشه  

 من که تلافیه همه ی اینروزای پر استرس و دور از تورو در میارم 

   

بودنت یه درده ...نبودنت یه درده....

شاید یکم باهات بد اخلاقی کردم  

 گاهی اوقات که بد اخلاق میشم خودم به غلط کردن میوفتم آخه فکرت راجع بهم  

 عوض میشه فکر میکنی دیگه دوستت ندارم... 

 آخی چشمات پر اشک شده بود با اینکه خیلی دلم پر بود خیلی دلم واست سوخت 

 آخه تقصیره تو هم نیست .... 

 

پ.ن۱:دلم میخواد الان پیشت باشم اما نمیشه همیشه باید با همین نمیشه ها زندگی کرد  

 چاره ای نیست.... 

 

پ.ن۲:بگی نگی وضعیتم تکراری شده همش درس خوندم و امیدوار بودم به نتیجه ی  

 خوبی برسم از یه طرفم امیدوار بودم بیشتر ببینمت (یه چرخه ی تکراری)فعلا باید  

 مدارا کرد تا ۹تیر .... 

 

پ.ن۳:اونروز رفته بودم بانک رئیس بانکه عجیب رفتاراش مثل تویه.... 

 

همیشه پیشم باش

اینروزا خیلی استرس و دلهره دارم  

 نمیدونم چیکار کنم تلاشایی که میکنمو به نتیجه نمیرسم دلهرمو بیشتر میکنه 

 تا میام یکم بخوابم عجیب وجودم پر از استرس میشه  

 کاش اون پیشم بود ... 

 وقتی هست یه ذره هم استرس ندارم همش آرومم... خوشحالم... احساس تنهایی  

 نمیکنم 

 اما وقتایی که نیست بیتابی میکنم ... تنهایم ... بدجوری فشار روحی دارم .... 

 نمیشه گفت بهش وابسته شدم و اینا نشونه ی وابستگیمه چون وقتی اون توی زندگیم  

 نبود  هم همین حس و حال رو داشتم اما الان یکم فشارها بیشتر شده چون اون  

 موقع هیچکسو نداشتم  اما حالا یه نفر هست و نمیتونم وجودشو انکار کنم ... 

 اون هست اما نیست...  

 کاش یه روزی برسه که همیشه باشه و من دیگه تنها نباشم 

  

پ.ن: کاش زودتر از اینا میومدی 

 اگه  زودتر میومدی پیشم اینهمه تو خودم نمیشکستم ...اینهمه اذیت نمیشدم.... 

تو... تو... تو

اینروزا تعطیل بود و کل تعطیلی رو بیخیال درس و مشغله های فکری شدم فقط خوش  

 گذروندم و به هیچی فکر نکردم  

 خیلی سعی کردم تا جایی که میتونم با تو باشم خیلی بهم خوش گذشت اما خیلی زود  

 تموم شد  

 هر روز که میگذره سعی میکنم حسابی ازش استفاده کنم و قدرشو بدونم اما  

 وقتی تموم  میشه بازم حسرتشو میخورم مخصوصا روزایی که با تویم  

 

پ.ن:الان که این پست رو مینویسم از آخرین باری که دیدمت ۲۴ ساعت هم نگذشته  

اما دلم برات لک زده واسه آغوشت...واسه دستات....واسه چشمای عسلیت ....واسه  

همه وجودت ...

 

وقتی دستت توی دستمه نا خود آگاه دستتو میارم جلو لبام و یواشکی بوسش میکنم آخه  

 وقتی گرمیشو حس میکنم یاد لحظه های میوفتم که واسه یه لحظه گرفتن دستات دلم  

 پر میزنه اما نیستی ....

 حسرت یه لحظه نگاه کردن توی چشمات تموم وجودمو پر میکنه اما نیستی ... 

 همه ی وجودم اسم قشنگتو صدا میزنه اما نیستی ...  

 

پ.ن: قند تو دلم آب میشه وقتی تو چشمام نگاه میکنی و میگی: خوشحالم که  

 تو رو دارم ........   

 خیلی عجیب غریب دلمو بردی  

 

دلم تنگ میشه هر لحظه

خیلی کم پیش میاد عصبانی بشم اما اگه عصبانی بشم از نوع طوفانیه.... 

 مات و مبهوت میمونی که این همون صفورای عاشق پیشه ست؟

 آره خب منم گاهی به آخر میرسم گاهی دیگه تحملم تموم میشه هر بار با خوشحالی  

 گوشیو برمیدارم که صداتو بشنوم و یکم از دغدغه ها و استرس های روزمره کم  

 بشه تو هم یه چیزی میذاری روش !!!!  

 

خودمونیم ها دیشب اینقدر توپم پر بود که تو فقط ساکت داشتی گوش میدادی 

 این توپه پرم ۹۰درصدش واسه دوری از تویه اینروزا اینقدر استرس و دغدغه  

 دارم که فقط بودنه تو آرومم میکنه تو هم نیستی ۴روزه همو ندیدیم اما واسه من  

 اندازه ی چهار ساله ... 

 

قبلنا وقتی تو بغلت بودمو میخواستی بری گریه میکردم حالا از  

 پشت تلفن هم گریم میگیره آخه خیلی میخوامت ....هرروز که میگذره بیشتر بهم  

 ثابت میشه که تو همه ی زندگی منی .... 

 

این ترانه هم دقیقا منو وصف میکنه از دیشب که به دستم رسیده تا الان ۲۰بار گوش دادمش (دقیقا حال منو میگه):

 

کنارم هستی  و  اما  دلم  تنگ  میشه  هر  لحظه  

                                خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه 

 

کنارم   هستی   و   بازم   بهونه هامو   میگیرم  

                                 میگم  وای   چقدر   سرده   میای   دستاتو   میگیرم 

 

یه وقت تنها نری جایی که  از تنهایی   میمیرم  

                                  از اینجا  تا  دمه  در  هم   بری   دلشوره   میگیرم 

 

فقط  فکر  این  عشقم .. تو  فکر  بودن   باهم 

                                  محاله  پیش  من  باشی  برم  سرگرم   کاری   شم 

 

میدونم  که  یه  وقتایی  دلت  میگیره  از کارم  

                                روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم 

 

تو هم  مثل  منی  انگار  ازین  دلتنگیا   داری  

                                   تو  هم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری 

مشغولی های روز...

خسته شدم دیگه هر روز که میاد با خودش یه عالمه کار و برنامه میاره 

 کتابای نخونده...کارای بانکی....خرید....انتظارات دیگران....کارای عقب افتاده..... 

 مهمونی....درس... مدرسه.....کنکور.....دیدن تو(که فقط همین قسمتش خوبه و  

 جز زندگیم محسوب میشه)..... 

 یه روز بیاد که هیچ کار نداشته باشم تلفن هم زنگ نخوره راحت بگیرم بخوابم..... 

 باز کارایی که خودم به تنهایی قراره انجام بدم و مربوط به خودمه خوبه کارایی که  

 باید با خانواده یا گروهی انجام بدم همه ی روزمو خراب میکنه هر کی هر چی میگه  

 باید به سازش برقصی آخرشم معلوم نیست به نتیجه برسی یا نرسی... 

  

پ.ن:یه شرایطی هم پیش نمیاد برم مسافرت به کی بگم که ۱۱ساله مسافرت  

 نرفتم هربار همه رفتن من مجبور بودم بشینم خونه و درس بخونم  

 

پ.ن: میون همه ی این مشغولی های الکی فقط دلم به تو خوشه و دست گرمت 

 که وقتی میبریش لابه لای موهام آروم میشم و فکرم از همه چیز خالی میشه  

 

پ.ن: خیلی وقتا به همکارات حسودیم میشه!!!!! 

 واسه اینکه اونا هر روز تورو میبینن اما من....

مزاحم عجیب غریب...

چند وقته یه پسره با یه شماره ثابت۹۱۵به گوشیم زنگ میزنه

که پشت خط فقط به الو گفتن من گوش میده و هیچی نمیگه!!! 

دیروز که زنگ زد رد تماس زدم و جواب ندادم بعد ده دقیقه یه اس ام اس به زبون  

 انگلیسی واسم فرستاد

 نوشت میشه به من کمک کنی بهم زنگ بزنی منم گفتم:  

No I am sorry بعد یه ربع باز اس ام اس داده که با هم دوست شیم و.... 

 این وسط یه چیز خیلی واسم جالب بود اینکه پسره همش رو خودش فشار  

 میاورد که انگلیسی بنویسه !!! بابا بیخیال.... 

 بعضی لغتهارو که اشتباه مینوشت و کلی فکر میکردم این چیه نوشته 

هر اس ام اس نیم ساعت طول میکشید تا جواب بده ....   

 با خودم گفتم تو این چهار سال که گوشی دارم همه مدل مزاحم تجربه کردم جز این  

 مدلی!!! 

اینم از عجایب....

مثل یک رویا

امروز بهم گفتی دیشب کابوس دیدی ...خواب دیدی اون پسره دوباره بهم زنگ زده  

 و منم جوابشو دادم...!!!(آخی چه غمی تو صدات بود وقتی خوابتو تعریف کردی) 

 حس مالکیتت منو کشته....  

 من که قبلا مزاحمی سمج تر از این داشتم یادته بهت گفتم باهاش صحبت کن مزاحمم  

 نشه با بی تفاوتی گفتی جواب نده میره دنبال کارش !!! 

 دو ماهی هست که خیلی تغییر کردی حرفایی رو میزنی که قبلا نمیگفتی ...خیلی  

 احساساتی شدی گاهی بیشتر از من   

 قبلا میگفتم اگه با هم شدیم باید تایم کارتو کم کنی میگفتی باید به همین عادت کنی!!!  

 حالا خودت داری میگی تایمشو کم میکنم حتی میگی اگه محل کارمو دوست نداری  

 عوضش میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   

 

اونروز دلت نمیومد از پیشم بری و مرخصی گرفتی تا بیشتر پیشم بمونی هی هم  

 مرخصیتو تمدید میکردی!!!!!!!!!!!واقعا این تویی ؟ 

 

پ.ن:خیلی وقته که همه ی زندگیم فقط توی تو خلاصه شده و بس 

 اگه یه روزی برسه که ببینم نیستی اونروز پایان زندگیه منه.....  

     

چهارشنبه

روز چهارشنبه که اومد کادو رو بهم بده چند دقیقه نگذشته بود که گوشیم زنگ  

 خورد یه شماره ی ناشناس   

 یه پسر با لهجه ی غلیظ تهرونی که وقتی ازش پرسیدم شما؟ گفت دیگه منو یادت  

 نمیاد؟؟!!! 

 منم گفتم اشتباه گرفتین اسمشو گفت بعدم گفت با هم آشنا میشیم منم گفتم لزومی نمیبینم  

 و قطع کردم .... 

 با چه حساسیتی گوشیمو گرفت و دوباره پسره زنگ زد و اون گوشی رو برداشت و  

 کلی باره پسره کرد ... 

 من نمیدونم واسه چی روزا وشبا ماه ها سالها میاد و میره گوشی من زنگ نمیخوره 

 اما این سومین باره که وقتی اون هست یه پسر شماره ی منو اشتباه میگیره ... منم   

 شانس ندارم .... 

 بهم میگه تو اینقدر با ناز حرف میزنی خب معلومه که دوباره زنگ میزنن...

خب تقصیره من چیه که صدام اینطوریه.... 

 

پ.ن:ازین به بعد تصمیم دارم هر موقع میام پیشت گوشیم رو سایلنت باشه که آش   

 نخورده و دهن سوخته نشم... 

 

پ.ن: اونروز واسه اولین بار بهم گفتی دوباره کی همو میبینیم با این حرفت کلی  

 ذوق کردم دوست داشتم بغلت کنم حیف نمیشد ... این سوالی بود که همیشه من ازت  

 میپرسیدم...

 اونروز بهم گفتی تا چند ماه پیش همه ی فکرم بدنسازی و شنا و کلاس زبان و کار  

 بود اما حالا همه فکرم پیش تویه و دوست دارم تو پیشم باشی ...گفتی تو قلبمو   

 دزدیدی...

 وای که من اون لحظه تو دلم غوغا بود آخه انگار به هدفم خیلی نزدیک شدم... 

 

پ.ن:هنوز باهات کلی کار دارم برای شما برنامه های ویژه ای داریم  

 خوبه که تو اینجا نمیای و اینارو نمیخونی.... 

!!!!!!!!!!!!!!!!!......

دیروز خیلی روز بدی بود همش مثل چی درس خوندم امروزم از ساعت ۴ صبح  

 بیدار بودم ۲ دور کتاب فیزیک رو خوندم آخرشم رفتم گند زدم برگشتم  

 یه سوالای مزخرفی بود که اصلا میموندی طرف عقده ای بوده اینارو در آورده ..  

 

ساعت ۸ امتحان داشتم ساعت ۱۲ رسیدم خونه... 

 خسته و هلاک فقط دوست داشتم بخوابم .... 

 در خواب به سر میبردم که یه دفعه از صدای ویبره ی گوشیم از خواب پریدم مونده  

 بودم الان صبحه!! شبه !!! گوشیمو واسه چی کوک کردم؟؟؟ نکنه امتحان دارم!! 

 گوشیمو برداشتم دیدم تویی هنوز گیج بودم...آخیش خیالم راحت شد.... 

 

بلاخره جواب دادم از صدای ماشینایی که از تو گوشی صداش میومد فهمیدم آها تو  

 داری از سرکار برمیگردی پس الان شبه .... 

 خلاصه حالا تو هیچوقت اون موقع زنگ نمیزدی هی منتظر موندم ببینم دلیل زنگ  

 زدنت چیه 

 بلاخره بعد ۵ دقیقه حرف زدن درباره دل تنگی و این حرفا میخواستی بگی که  

 واسه عروسی ای که دعوتم میخوای کادو رو تو بخری!!!! پول آرایشگاه منو  

هم تو میخوای بدی؟؟؟؟؟!!!  

 باشه..... 

 خواب از سرم پرید   

 نمیدونم عمه ی من بود دیشب میگفت تو امتحان داری عروسی نرو و..... 

 ما که آخرشم از جنس شما پسرا سر در نیاوردیم.....  

 

ولی این وسط از یه چیز خیلی خوشم اومد اینکه وقتی از خواب پریدم مامان تلفن  

 خونه رو  کشیده تا من راحت بخوابم.... دستش درد نکنه ... 

هیچوقت یادم نمیره یه هفته مامان اینا رفته بودن مسافرت کل یه هفته شبا و ظهرا  

 تلفن رو میکشیدم و گوشیمم رو سایلنت راحت میخوابیدم ....  

امروز

به سلامتی از امروز امتحان نهایی ها شروع شد من نمیدونم ما چند بار باید امتحان  

 نهایی بدیم همون سوم نهایی بود بس بود دیگه... 

  

حوزه ی امتحانمونم که آخره دنیا بود به بچه ها میگم خوبه باز شاندیز و طرقبه جز  

 مشهد نیست وگرنه ما رو میفرستادن اونجا ... 

 

امروز کل مشهد رو دور زدم فقط واسه یه امتحان دین و زندگی که ساعت ۹:۱۵ 

 برگمو دادم ساعته ۱۱ رسیدم خونه به سلامتی بسکه خیابونا خلوت و راه ها نزدیک  

 و مملکت گل و بلبل و... 

 

صبحی که داشتم میرفتم دیدم رییس بانک ....  پیاده داره میره بانک دلم گرم شد گفتم  

 تنها نیستم حداقل باز من با اتوبوس میرم اون بنده خدا که ....   

 یادش بخیر که یه زمانی میشد با ماشین بابایی بریم .... 

 ولش کن این بحثای سیاسی هم به ما نیومده .....  

 

پ . ن : نمیدونم با دلم چیکار کنم که اینهمه تنگ نشه...  

 آخ جون همین الان زنگ زدی که همو ببینینم از این جملت خیلی خوشم میاد: 

 حاضر باش تا یه ساعت دیگه میام دنبالت... 

 کم پیش میاد اینو بگی اما هر وقت میگی خیلی واسم غیر منتظره است و 

 هیجان انگیزه... 

 

عجب پستی شد امروز همش قاطی پاطی .... 

  

.............

به حساب خودم این روزا تعطیل بودم که بشینم درس بخونم اما دیروز که به کارای  

 وامم و بانک و آرایشگاه تموم شد امروزم که با دکتر و بانک نصفش تموم شد... 

 

البته بین اینهمه اون قسمت آرایشگاه رو خیلی دوست دارم چون موهامو کوتاه کردم  

 راحت شدم و یه سری تغییرات هم رو رنگ موهامو و ابروهام دادم خلاصه یه  

 تنوعی شد واسم.... 

 

اما امروز خیلی بد بود هر موقع میرم بیمارستان و مطب دکتر یاد بدبختیا میفتم  

 من که تا امروز بجز سرما خوردگی دلیل دیگه ای واسه دکتر رفتن نداشتم 

 امروز مجبور شدم خون بدم  

 واااااااااااااااااااااااااای خیلی بد بود احساس بدی داشتم  

 

وقتی رفتم تو آزمایشگاه نشستم رو صندلی  فقط چشمامو بستم و به تو فکر کردم  

 تا ازم خون گرفتن وقتی چشمامو باز کردم یه سرنگ پر از خون دیدم آخ که  

 طاقت دیدن خون و محیط بیمارستان رو ندارم .... 

 

هنوز چسب روی دستم رو نکندم خیلی دستم درد میکنه.... 

 

امروز وقتی برگشتم خونه به مامان گفتم کاش بهم بگن سرطان دارم و چند وقت دیگه  

 میمیرم این واسم قابل تحمل تر از اینکه مجبور بشم باز هم برم دکتر ... 

 

ولی گاهی فکر میکنم اگه یه روز بمیرم دلم واسه خیلی چیزا تنگ میشه حتی  

 واسه وبلاگم تو هم که جای خودتو داری  

 

پ.ن : میون حرفام آرزو نمیکنم زود بمیرم اما آرزو میکنم زودتر از تو بمیرم چون   

 نمیتونم نبودت رو تحمل کنم 

 

دوست دارم روزی که میمیرم تو بغل تو باشم و واسه آخرین بار دستای گرمت  

 رو روی تنم حس کنم 

 دوست دارم به آخرین چیزی که نگاه میکنم چشمای قشنگ تو باشه