شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

حوض نقاشی من بی ماهی است

نمیدونم از نیشابور رفتن دیروزم بگم یا از حال الانم یا از عنوان این پستم که انگار  

سهراب از دل من گفته 

 

دلم تنگه واسه روزایی که میتونستم از این دنیا لذت ببرم  

میتونستم بخندمو خوش بگذرونم

 

من هنوز همون آدمم همون صفورا فقط با این تفاوت که غمی که اون موقع گوشه ی 

 دلم جا گرفته بود و یه اپسیلون از قلبمو پر کرده بود حالا بزرگ شده و داره  

همه ی قلب و ذهنمو از خودش پر میکنه این غم یه واقعیته که توی این دنیا وجود داره  

اما خیلی از آدما بهش نمیرسن یا اینکه خیلی دیرتر از من بهش میرسن یا میتونن از 

 کنارش بی تفاوت رد شن 

 

خسته شدم چون دیگه آخرین کاری رو انجام دادم که فکر میکردم منو میتونه به هدفم  

تو این دنیا برسونه و آرزوهامو ارضا کنه  

این کار مطمئن ترین کاری بود که میتونستم انجام بدم  

 

حالا دیگه راهی نمونده و من یه نتیجه گرفتم اونم اینه که چیزی که من دنبالشم 

 توی این دنیا که چشم همه از مادیات پر شده پیدا نمیشه چیزی که گم شده و نیست  

خیلی وقت بود که دنبالش میگشتم و همه ی راه هارو امتحان کردم 

حالا فقط خستگیه راه واسم مونده و یه کوله غم  

 

غم از اینکه هیچی سر جای خودش نیست . اینکه دلم از خیلی چیزایی که داره  

اشتباه انجام میشه پره و نمیتونم درستش کنم چون همه همه چیز میدونن اما نمیخوان  

خوب باشن نمیخوان به حق خودشون قانع باشن . غم دارم غمه بیوفایی لحظه ها .  

غمی که از توی چشمام میشه حسش کنی اما من پنهونش میکنم  انکارش میکنم  

چون همدلی که بتونه وقتی حرفامو بهش میزنم راه کار بده یا حداقل بتونه تسکین  

دهنده ی خوبی باشه  ندارم  

 

اگه دردامو بگم میگی آرمانگرایی میگی داری خودتو اذیت میکنی میگی تو هم مثل  

بقیه باش و آخرشم فقط منو سرزنش میکنی

حالا هر روز بپرس چرا نمیخندی و من هر روز مجبورم لبخندی تلخ تر از گریه رو 

 لبام باشه تا دوباره داستان تکراری غمه منو نپرسی و پرسیدنت بیشتر رو غممام  

 اضافه نکنه  

بسه دیگه هر موقع خواستم درد دل کنم  

فقط جوابای تکراری دادی چون دوری از این غم و بی خیالشی نمیگم خوش بحالت  

چون تو که این غمو نداری اسیره یه مشت لذت زودگذری که بعدش فقط پشیمونی  

داره اما من نمیخوام بی خیال شم نمیخوام اسیره چیزای زودگذر شم 

میخوام جاودانه باشم همیشگی باشم و تموم نشم میخوام اگه چیزی رو تجربه کردم اگه  

چیزی رو دیدم یا لذتی رو چشیدم خوشی و حس خوبش همیشه باشه نه اینکه امروز 

 باشه و فردا نباشه 

 

همیشه واسم مهم بود اگه نمیتونم دیگرانو شرایط رو تغییر بدم حداقل خودم خوب باشم 

 اما نمیدونم چرا اینکه تو رو دوست دارم اذیتم میکنه آخه میخوام تو هم خوب باشی  

اما از امروز تصمیم گرفتم خوب باشم خوبی کنم تصمیم سختیه اما میخوام واسش 

 سعی کنم حتی اگه خانوادم و کسایی که دوستشون دارم کارایی انجام بدن که اشتباهه 

چون تازه به این نتیجه رسیدم که حتی تو هم واسم نمیمونی تو هم امروز هستی و  

آخرش من تنهام  

این وسط فقط وقتی آروم میگیرم که یادم میاد که خدا هست و از دلم با خبره 

  

پ.ن:میون همه ی این حرفا یه چیزی هست که نمیشه نادیدش گرفت اونم وجود تو  

توی زندگیمه که نه میشه نادیدش گرفت نه میشه بهش دل بست  

با این همه تو واسم مهمی حتی مهمتر از خودم چون خیلی دوستت دارم  

هرجا میرم یاد تو باهامه  

وقتی میخوای بری تا جایی که داری دور میشی و فقط سایه ت میمونه با چشمام 

 بدرقت میکنم آخه همون چند دقیقه هم که ببینمت غنیمته  

میخوامت با تمام وجودم  

 

احساس گمشده

امروز به کامنتایی که واسه بعضی از پستام اومده بود بعد چند ماه سر زدم  

یادش بخیر با این وبلاگ چه روزایی رو گذروندم و بخشی از تنهاییهامو باهاش 

پر کردم 

روزا خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم میگذره  

یه روزی با وبلاگ و کامنت و پستام چه برو بیایی داشتم حالا اینجا سوت و کور  

شده و انقضاش تموم شده مثل خیلی چیزای دیگه 

دلم واسه اون روزا تنگ شده 

روزایی که تنها جایی که داشتم واسه اینکه حرفامو بزنم وبلاگم بود   

بعد چند وقت به وبلاگایی که قبلا باهاشون تبادل لینک داشتم سر زدم اکثرشون هنوز  

مینویسن 

کاش اینجا اینقدر سوت و کور نمیشد کاش هنوز مینوشتم و بقیه میومدن نظر میدادن 

احساس میکنم دیگه مثل اونموقع ها نیستم شدت و عمق احساساتم خیلی کم شده 

احساس میکنم خیلی سرد شدم نسبت به احساسی که داشتم  

شاید خودخواه شدم  

نکنه تاریخ انقضای احساسم سر اومده!!!

دلم تنگه  

واسه احساسم  

واسه تو.....