شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

من اینم....

مـن ایــنم..

مـن همون دیوونـه ام که هیچوقـت عــَوض نمیشـه ...

همون کـه همـه باهاش خــوشحالن اما کسی باهاش نِـمی مونـه ...

همون کـه اونقـدر یـه آهنـگــ رو گوش میـده کـه از ترانـه گرفتــه تا ریتــم و خواننـدش  
 
مُــــتنفر بشـه ...

همون کـه هـق هـق همـه رو بـــه جون دل گوش میــده امـا خـودش بغضـاش رو زیــر بالـش  
 
مــیتـرکونـه ...

همون کـه همه فکــر میکنن سختـه، سنگـه اما بـا هـر تلنــگری مــــیشکنـه ...

همون کـه مواظبــه کسی نــاراحت نشـه امـا همــه نــاراحتش میکنن ...

همونـی کـه تکیــه گاه خوبیــه امـا واسش تـِکیــه گاهی نیس ...

همونـی کـه کلی حَـــــرفــ داره اما همیشـه ســاکتـــه ...

همون کـه سعی میکنــه کسی رو اذیت نَــــکنــه اما همــه اذیتش مــــیکنــن ...

همون کـه همیشـه همـه رو مـــیخنـدونــه و میخنــده امـا تــه دلــش هیچـوقتــ شاد نیست...

همونـی کـه فقط تظاهر بــه خــــوشبختی داره...

دلخوشی

آخرین دلخوشی من سه تا بچه گربه بودن که توی انباری خونمون دنیا اومده بودن   

هرروز که بیدار میشدم اول به اونا سر میزدم هر وقت هم که برمیگشتم خونه اونا منو  

سرگرم میکردن تازگی یاد گرفته بودن از پله بیان بالا با اینکه اومدنشون مساوی شد با  

خشک شدن  گلدونام از بس به ساقه و برگش دست زدن و من خونه نبودم  مخصوصا  

یکیشون که از همه  شیطون تر بود و خیلی دوسش داشتم  

همیشه میرفتم تو حیاط با چشماش دنبالم میکرد  

هر وقت میرفتم تو زیر زمین میومد از دمه در سرک میکشید  

گاهی که خیلی دلم میگرفت وقتی میومد رو بالکن درو باز میکردم بیاد تو بهش دست  

میزدم نازش میکردم اینقد کوچولو و دوس داشتنی بود و با چشماش که شبیه دکمه بود زل  

میزد به من دلم  میخواست بغلش کنم خیلی سرگرمم کرده بود تا اینکه یه روز دیدم رو  

بالکن نشسته و اصلا از جاش  تکون  نمیخوره  

همش خواب بود تا شب هر بار میرفتم سراغش یه جا نشسته بود بقیه گربه ها هم نزدیکش  

نمیرفتن  واسش  غذا گذاشتم اما  نخورد به سختی از جاش تکون میخورد  

خیلی دلم گرفت گفتم بین اینا چرا باید همونی که من دوسش دارم اینجوری شه  دست خودم  

نبود اشکم  درومد فهمیدم دیگه نمیبینمش این دلخوشی هم واسم نموند فرداش رفته بود تو  

انباری دیگم  بیرون  نیومد و حسابی  اشکمو دراورد 

 سرگرمی و دلخوشی من دو ماه بیشتر نموند هنوزم وقتی میرم توی حیاط دلم براش تنگ  

میشه  بعد مدتها  دلم به یه چیزی خوش شده بود که بخاطرش برمیگشتم خونه 

بعدا فهمیدم بخاطر سم پاشی که توی محله انجام شده مرده