سلام دوستای عزیزم
من اینقدر شعرای خودم رو براتون گذاشتم حتما با خودتون میگین من چقدر از خود راضیم واسه همین ایدفعه میخوام رباعیات یکی از شاعرای بزرگ (مولانا) رو بذارم که من خودم عاشق شعراشم شما بخونین حتما خوشتون میاد.
زانروز که چشم من به رویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون بگریست
زهرم باد که بی تو می گیرم جام
مرگم باد که بی تو می باید زیست
در سر هوس عشق تو دارم همه روز
درعشق تو مست و بی قرارم همه روز
همه مستان را خمار یک روزه بود
من آن مستم که در خمارم شب و روز
رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش
نی آنکه دلم سیر شد از دیدارش
او رفت و نماند در دلم تیمارش
آری برود گل و بماند خارش
تا با غم تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود دل در غم عشق
اما نه چنین که این بار افتاد
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره ی مهر خویش میباخت مرا
چون من همه او شدم بنداخت مرا
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر دفتر بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
سلام .حضرت مولانا .خسته نباشید
سلام عزیز دلم معرکه بود در ضمن مریم حیدرزاده از سبک خوشگلت تقلید کرده نه تو. موفق باشی
سلام عزیزم
شعر قشنگی انتخاب کردی
مگر نه این است که
مرغان پا در رکاب توان خویش
عزم سیمرغ کردند
و
مگر نه اینکه هیچ کس عتابی سر نداد،
بر عزم از دست رفته بر خی مرغان
انگار کن
انگار کن ، تو هم
یکی از این مرغان
سلام عزیز دلم :
هر چند ز کار خود خبر دار نیم / بیهوده تماشاگر گلزار نیم
بر حاشیه کتاب چون نقطه شک / بی کار نیم اگرچه در کار نیم
امروز در این شهر چو من یاری نیست / آورده به بازار و خریداری نیس
آن کس که خریدار بدو راهم نیست / وان کس که بدو راه خریدارم نیست
مرسی
ساده می نویسی و زیبا
ممنون که نظرامو تایید نمی کنی