-
چرت و پرت
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 18:54
چند روز میشه که شدید حوصلم سر رفته همش دوست دارم یه نفر منو ببره گردش اما اون یه نفر پیدا نمیشه خودمم که تهنایی کم پیش میاد بذارن برم بیرون.... گاهی یاد شنبه میوفتم که نتیجه ی کنکور میاد همه وجودم پر از استرس میشه کاش مجاز بشم.... ماه رمضونم که اومد با سالای پیش خیلی فرق داره یادش بخیر پارسال اینترنت شبانه ی ایرانسل...
-
حس تنهایی
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 16:47
الان آهنگایی که قبلا گوش میدادمو تو تنهاییم گریه میکردم رو میشنیدم تو اینترنت عکس یه بنده خدایی رو هم دیدم دیگه بدجوری یاد اونوقتام افتادم خیلی زندگیم تغییر کرده اونموقعها حس تنهایی عذابم میداد شبا واسم یه مرهم بود چون میتونستم هندزفری رو بذارم تو گوشم که بشه لالایی شبهام گاهی هم آروم و بیصدا اشکام میریخت.... چه شبایی...
-
هر چی بخوای میدم تو پیشم بمون.....
شنبه 1 مردادماه سال 1390 11:39
اینروزا هم واسه خودش با یه عالمه اتفاق جدید گذشت اولیش یه خونه ی خیلی بزرگ و مجهز بود که روز چهارشنبه دعوت شدیم بریم یه زیر زمین داشت توش استخر و جکوزی و سنا داشت به چه بزرگی ۴تا اتاق خواب داشت که توی هر کدوم یه حموم دستشویی هم داشت وای فکر کن از یه طرف تخت دونفره یه متر اونطرف تر هم حموم...... ولی من موقع رفتن غمم شد...
-
فقط تو
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 13:47
دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد نمیدونم اونروز تو وجودم چی شد نمیدونم چی شد که وجودم لرزید دل من این حسو از تو زودتر فهمید این تعطیلیا خیلی خوش گذشت توی یه مسابقه هم شرکت کردم و برنده شدم البته جایزه شو هنوز نگرفتم اینروزا بیشترش با تو گذشت وقتی تو هستی تاریخ رو گم میکنم گذر زمان رو حس نمیکنم اما وقتی نیستی انگار زندگی...
-
عشق موسیقی
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 18:55
دیروز به مناسبت روز جوان تو حرم جشن بود منم رفتم اتفاقایی که افتاد مهم نبود فقط آخرش یه فرم بهمون دادن که درباره ی همایشهای دانشگاه رضوی بود منم همایش ادبی رو انتخاب کردم خیلی دوستدارم شعرام به یه جایی برسه که یه روز چاپشون کنم .... چند روز پیش گیتار خاک خوردمو نگاه میکردم که ۶ماهی هست دست بهش نزدم رفتم از تو کاورش...
-
پت کوچولو شده هوو!!!
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 14:22
فکر نمیکردم اون عروسکه اینقدر تو رو حساس کنه دیروز بهم گفتی اونو بندازش دور!!!!! آخه چرا؟ فکر کنم اگه بیای خونمون اونو سر به نیستش کنی همینجوریش میگی دوستدارم با قیچی ریز ریزش کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! میگی دستم بشکنه که اونو واست خریدم که اینهمه تحویلش میگیری اون عوضی رو آخه قربون اون صدای نگران و لوست بشم اون فقط یه...
-
فارغ التحصیلی و منو تو و پت و مت و ....
شنبه 18 تیرماه سال 1390 10:57
درس و امتحان و کنکور تموم شد و تابستون و تعطیلیاش اومده اما من بجای اینکه وقت بیشتر داشته بشم وقتم کم شده قبلا فقط یه درس خوندن بود و تفریحشم آپ کردن وبلاگم اما الان یه عالمه کارا و برنامه های جور واجور دارم که کلی زمان میبره دو روزه که دارم واسه خونمون گل درست میکنم لذت خاصی داره اما به شدت زمان میبره هنوز تموم نشده...
-
کنکور ۲
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 14:17
از روز سه شنبه یه عالمه اتفاق افتاد اولیش اینکه سه شنبه کلی مهمون داشتیمو من کلی از درسامو گذاشته بودم واسه سه شنبه که به سلامتی نشد همشو بخونم... روز چهارشنبه به خودم ضرب زدم گفتم همه ی درسایی که تا الان خوندمو دور کنم تقریبا موفق شدم روز ۵شنبه هم که روز کنکور بود و خیلی ریلکس از خواب بیدار شدم پیش بسوی دانشگاه...
-
کنکور
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 12:41
واااااااااااااااااااااااااای ته دلم یه جوریه الان رفتم سایت سازمان سنجش کارتمو بگیرم کجا هم افتادم :دانشگاه فردوسی وای احساس میکنم استرسی که تا همین ۵دقیقه پیش تو وجودم نبود الان اومد خدایا دو تا کنکور شرکت کردم با چه اعتماد به نفسی حالا دوتاشم بلوار وکیل آباده همیشه هرچی جای دوره به من میوفته زبانمو باید ساعت ۳ روز...
-
اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 21:10
از دیشب حال درستی ندارم خیلی بده که یه نفر به صحبتهای تلفنی دو نفر دیگه گوش بده آقا شاید ما خواستیم درباره سر بریده حرف بزنیم حالا گوش میکنین چرا دیگه راجع بهش اظهار نظر میکنین چرا ته دل آدمو خالی میکنین بجای اینکه ب هش دلگرمی بدین از یک خونرویزیه بینی واسه خودتون داستان درست میکنین .... من دیشب باید با آرامش مینشستم...
-
لحظه های دور از تو
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 16:08
لحظه های دور از تو دیر گذرست مانند لحظه های عبورلاک پشت ازعرض خیابان لحظه های دور از تو سوز دارد مانند زمستان عاری از برف لحظه های دور از تو تلخ است مانند قهوه سرد شده از سرمای دستانم لحظه های دور از تو ترس دارد مانند حس تنهایی میان تاریکی پ.ن :تصمیم دارم بعضی از پستامو به ایمیلت بفرستم فکر کنم خوشحال بشی...
-
به یاد موندنی
شنبه 28 خردادماه سال 1390 11:10
مهمونی از یه شب جلوتر شروع شد چون انتظارشو نداشتم اونشب اونطوری که میخواستم از آب در نیومد بیشتر اونشب رو با ماه که گرفته بود گذروندم جالبه که اونشب یه مهمونیه دیگه هم دعوت بودیم اما من عمرا مهمونیه باحاله خودمو ول کنم برم جایی که نشه ببینمت.... گرچه تو یکم کم کاری کردی مخصوصا اینکه اولش حسابی زدی تو ذوقم بهم زنگ زدی...
-
دنیام عوض شده این اتفاقی نیست
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 16:25
تا الان که خوب پیش رفته و مشکلی که باعث بشه برنامه ی ۵شنبه کنسل بشه پیش نیومده... خیلی برنامه ها ریختم اینجور که معلومه ۵شنبه باید از ساعت ۷صبح بیدار شم و دست بکار بشم.... برنامه ی ویژه ای واست دارم روز ۵شنبه به معنای واقعی روز تویه دوستدارم یه روز به یاد موندنی بشه چون میدونم دیگه برنمگرده حداقل به اینصورت جالبه من...
-
اتفاقات اینروزا...
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 17:02
امروز درسی که مجبور شده بودم غیر حضوری بردارم رو امتحان دادم با اینکه گند زدم اما اصلا ناراحت نیستم آخه دیگه عادت کردم به درسایی که غیر حضوری امتحان دادمو کارم به امتحان دوم کشیده مخصوصا این یکی که در عرض ده روز مجبور بودم بخونم و یاد بگیرم اونم چه درسایی هندسه... دیفرانسیل ...فیزیک ... اما تجربه ی ترم قبل ثابت کرده...
-
بودنت یه درده ...نبودنت یه درده....
جمعه 20 خردادماه سال 1390 17:47
شاید یکم باهات بد اخلاقی کردم گاهی اوقات که بد اخلاق میشم خودم به غلط کردن میوفتم آخه فکرت راجع بهم عوض میشه فکر میکنی دیگه دوستت ندارم... آخی چشمات پر اشک شده بود با اینکه خیلی دلم پر بود خیلی دلم واست سوخت آخه تقصیره تو هم نیست .... پ.ن۱:دلم میخواد الان پیشت باشم اما نمیشه همیشه باید با همین نمیشه ها زندگی کرد چاره...
-
همیشه پیشم باش
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 20:59
اینروزا خیلی استرس و دلهره دارم نمیدونم چیکار کنم تلاشایی که میکنمو به نتیجه نمیرسم دلهرمو بیشتر میکنه تا میام یکم بخوابم عجیب وجودم پر از استرس میشه کاش اون پیشم بود ... وقتی هست یه ذره هم استرس ندارم همش آرومم... خوشحالم... احساس تنهایی نمیکنم اما وقتایی که نیست بیتابی میکنم ... تنهایم ... بدجوری فشار روحی دارم .......
-
تو... تو... تو
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 23:45
اینروزا تعطیل بود و کل تعطیلی رو بیخیال درس و مشغله های فکری شدم فقط خوش گذروندم و به ه یچی فکر نکردم خیلی سعی کردم تا جایی که میتونم با تو باشم خیلی بهم خوش گذشت اما خیلی زود تموم شد هر روز که میگذره سعی میکنم حسابی ازش استفاده کنم و قدرشو بدونم اما وقتی تموم میشه بازم حسرتشو میخورم مخصوصا روزایی که با تویم پ.ن: الان...
-
دلم تنگ میشه هر لحظه
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 11:15
خیلی کم پیش میاد عصبانی بشم اما اگه عصبانی بشم از نوع طوفانیه.... مات و مبهوت میمونی که این همون صفورای عاشق پیشه ست؟ آره خب منم گاهی به آخر میرسم گاهی دیگه تحملم تموم میشه هر بار با خوشحالی گوشیو برمیدارم که صداتو بشنوم و یکم از دغدغه ها و استرس های روزمره کم بشه تو هم یه چیزی میذاری روش !!!! خودمونیم ها دیشب اینقدر...
-
مشغولی های روز...
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 19:30
خسته شدم دیگه هر روز که میاد با خودش یه عالمه کار و برنامه میاره کتابای نخونده...کارای بانکی....خرید....انتظارات دیگران....کارای عقب افتاده..... مهمونی....درس... مدرسه.....کنکور.....دیدن تو(که فقط همین قسمتش خوبه و جز زندگیم محسوب میشه)..... یه روز بیاد که هیچ کار نداشته باشم تلفن هم زنگ نخوره راحت بگیرم بخوابم........
-
مزاحم عجیب غریب...
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 16:40
چند وقته یه پسره با یه شماره ثابت۹۱۵به گوشیم زنگ میزنه که پشت خط فقط به ا لو گفتن من گوش میده و هیچی نمیگه!!! دیروز که زنگ زد رد تماس زدم و جواب ندادم بعد ده دقیقه یه اس ام اس به زبون انگلیسی واسم فرستاد نوشت میشه به من کمک کنی بهم زنگ بزنی منم گفتم: No I am sorry بعد یه ربع باز اس ام اس داده که با هم دوست شیم و.......
-
مثل یک رویا
جمعه 6 خردادماه سال 1390 23:23
امروز بهم گفتی دیشب کابوس دیدی ...خواب دیدی اون پسره دوباره بهم زنگ زده و منم جوابشو دادم...!!!(آخی چه غمی تو صدات بود وقتی خوابتو تعریف کردی) حس مالکیتت منو کشته.... من که قبلا مزاحمی سمج تر از این داشتم یادته بهت گفتم باهاش صحبت کن مزاحمم نشه با بی تفاوتی گفتی جواب نده میره دنبال کارش !!! دو ماهی هست که خیلی تغییر...
-
چهارشنبه
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 13:05
روز چهارشنبه که اومد کادو رو بهم بده چند دقیقه نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد یه شماره ی ناشناس یه پسر با لهجه ی غلیظ تهرونی که وقتی ازش پرسیدم شما؟ گفت دیگه منو یادت نمیاد؟؟!!! منم گفتم اشتباه گرفتین اسمشو گفت بعدم گفت با هم آشنا میشیم منم گفتم لزومی نمیبینم و قطع کردم .... با چه حساسیتی گوشیمو گرفت و دوباره پسره زنگ...
-
!!!!!!!!!!!!!!!!!......
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 21:01
دیروز خیلی روز بدی بود همش مثل چی درس خوندم امروزم از ساعت ۴ صبح بیدار بودم ۲ دور کتاب فیزیک رو خوندم آخرشم رفتم گند زدم برگشتم یه سوالای مزخرفی بود که اصلا میموندی طرف عقده ای بوده اینارو در آورده .. ساعت ۸ امتحان داشتم ساعت ۱۲ رسیدم خونه... خسته و هلاک فقط دوست داشتم بخوابم .... در خواب به سر میبردم که یه دفعه از...
-
امروز
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 13:35
به سلامتی از امروز امتحان نهایی ها شروع شد من نمیدونم ما چند بار باید امتحان نهایی بدیم همون سوم نهایی بود بس بود دیگه... حوزه ی امتحانمونم که آخره دنیا بود به بچه ها میگم خوبه باز شاندیز و طرقبه جز مشهد نیست وگرنه ما رو میفرستادن اونجا ... امروز کل مشهد رو دور زدم فقط واسه یه امتحان دین و زندگی که ساعت ۹:۱۵ برگمو...
-
.............
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 16:46
به حساب خودم این روزا تعطیل بودم که بشینم درس بخونم اما دیروز که به کارای وامم و بانک و آرایشگاه تموم شد امروزم که با دکتر و بانک نصفش تموم شد... البته بین اینهمه اون قسمت آرایشگاه رو خیلی دوست دارم چون موهامو کوتاه کردم راحت شدم و یه سری تغییرات هم رو رنگ موهامو و ابروهام دادم خلاصه یه تنوعی شد واسم.... اما امروز...
-
چشمای تو دلبری کرد و دل من رفت...
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 21:17
به وجودت عادت کردم امروز برخلاف دیروز اصلا نبودی شاید این تعطیلیها منو بد عادت میکنه دیشب وقتی رفتی خیلی جای خالیتو احساس کردم شاید تقصیره خودته منو به خودت وابسته کردی.... وقتی چشمات پر از اشک بود و نگران عشقی که بینمونه بودی من تو دلم غوغا بود وقتی ازم قول گرفتی که تا همیشه پیشت بمونم ایتقدر خوشحال بودم که نمیتونستم...
-
ابرده
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 11:59
روز سه شنبه با برو بچ رفتیم بیرون شهر (ابرده) ... ساعت ۷:۳۰ صبح راهی شدیم ساعت ۹ بعد از اینکه کل مشهد رو دور زدیم و یه نگاهی هم به شاندیز انداختیم بلاخره رسیدیم ... رفتیم باغ یکی از بچه ها بعد از مراسم صبحانه خوری دوستان همه جوره خودشون رو تخلیه کردن بزن و بکوب راه انداختن یکی پسرونه میرقصید یکی ادا بازی در میاورد......
-
آغوش تو
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 00:00
امشب بد جوری دلم هواتو کرده بود آغوشم تشنه ی گرمی دستات بود انگار یه چیزی کم داشت... دلم واسه همه ی لحظه هایی که با هم بودیم حتی واسه اینکه منو دست بندازی تنگ شده بود... به اینکه حتی صداتو بشنوم امید نداشتم چه برسه ببینمت با کمال ناباوری نیم ساعت پیش اومدی پیشم(وای این عشق منه سرزده اومده و ا لان روبه رومه همون که دل...
-
بیا
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 16:06
بعد چند وقت دلم هوای شعرامو کرد دلم تنگ شده واسه روزایی که مینشستم تو یه بعد از ظهر گرم شعر یا همون ترانه میگفتم و با ذوق وشوق به معلم گیتارم نشون میدادم و اونم از احساسم تعریف میکرد... یادش بخیر که قرار بود تو یه ترانه همخوان بشم... دوست دارم بعد امتحانا و کنکور دوباره برم تو کار موسیقی و تمرینای گیتارمو ادامه بدم یه...
-
سردرگم
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 14:48
هرکسی زندگی رو یه جوری گرفته هر کسی واسه خودش یه اعتقادات منحصر به فرد داره من این وسط گیج موندم دیگه واقعا نمیدونم چی درسته... چی اشتباه... چه کاری خوبه... چه کاری بد... نمیدونم چه جوری باید زندگی کنم با چه تفکری با چه عقیده ای فقط میخوام خوب باشم حتی اگه زجر بکشم اذیت شم میخوام پاک باشم خالص باشم حتی اگه همه ی دنیا...