-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مردادماه سال 1391 02:46
آروم نیستم اما با شرایط الان خودمو وفق دادم دیگه مث قبلا اذیت نیستم چون میدونم جمله ی این نیز بگذرد واقعیته دلیل آروم نبودنم اینه که هیچی سره جاش نیست سعی خودمو میکنم که خودم سر جایی که هستم باشم و واسه رسیدن به چیزایی که میخام با وجود همه ی مانع ها بازم تلاش کنم با اینکه میدونم این دنیا و چیزای توش ارزش هیچی رو ندارن...
-
خاطرخواتم تا ته دنیا من باهاتم
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 16:58
پست قبلی فیلمی که منو یادتو میندازه رو گفتم حالا میخام ترانه ای که بیادت گوش میدمو بنویسم دستاتو بذار توی دستم خوشم وقتی با تو هستم دوست دارم دل به تو بستم دنیا رو شناختی هستی آره تونزدیک هستی عشقم با تو هستم با من باشو بیا پیشم از تو جدا نمیشم بدون تو توی آتیشم قلبم داره میلرزه به عشق تو می ارزه ای وای عاشق میشم
-
فیلم منو تو
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 02:09
آخرین سریالی که بعد از فرار از زندان ازش خوشم اومد سریال خاطرات یک خون آشامه عشقی که توی اون فیلم دنبال میشه منو یاد تو و خودم میندازه گرچه همیشه اون مدل عشق آرزوم بود از دیدن اون فیلم انرژی میگیرم حیف که فقط نصفی از قسمتاش به دستم رسید شاید واقعیه تو خیلی هم قشنگ و دلچسب نباشه اما بودن با تو تویه رویا توی دیدن یه...
-
درد دل
شنبه 24 تیرماه سال 1391 12:29
کارم از نصیحت و اینکه واسم حرفای قشنگ قشنگ بزنن یا بگن اینایی که میگی درست نیست و فکرت اشتباس گذشته دیروز خیلی دلم گرفته بود همیشه آدم صبوری هستم که اگه نبودم با مشکلات و محدودیتهایی که داشتم به اینجا نمیرسیدم اما گاهی بدجوری فشارهای روم غیرقابل تحمل میشن مخصوصا اگه نزدیک ترین افراد بهم به جای اینکه بهم روحیه بدن ته...
-
دنیای پوچ
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 20:22
اینروزا همه چیز حالت عادی خودشو داره از روزی که تعطیل شدم دیگه از خونه بیرون نرفتم اتفاقا دلمم میخواد همینجا بمونم هنوزم تنهایی رو ترجیح میدم نمیشه زندگی رو کات کرد و این اذیتم میکنه حرفات آرومم نمیکنه اصلا دیگه هیچی مث قدیم نیس همه چیز بد شده بدیش اینه که تکراری و زشت شده اینقد تکراری که پوچ بودنش کاملا حس میشه دلم...
-
نگفته های خاک گرفته ی من
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 21:30
دلم میخواد یه دوست داشته باشم یه همصحبت یه نفر که بشه همه نگفته هامو بهش بگم یه نفر که درکم کنه یه نفر که تنهاییهامو پر کنه بدون اینکه فکر بدی تو سرش باشه ازین دنیای مجازی خوشم میاد بهتر از دنیای واقعیه یه خوبیش اینه که کسی مخاطبته بدیهاشو نمیبینی وقتی باهاش حرف میزنی مهربونه حتی به ظاهر هم که شده باهات خوبه و حرفای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 11:29
خیلی وقت بود که از نت دور بودم دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود اما حالا که به وبلاگم رسیدم از اون موقعهاست که حرفی واسه گفتن ندارم همه چیز داره یه سیر معمولی و آروم رو طی میکنه فقط یه شب که بعد مدتها باهات رفتم بیرون واسم دوستداشتنیه و متفاوت شده تقصیره خودمونه آخه بعد اینهمه مدت که باهمیم این اولین باری بود که با هم...
-
بدبختی تا چه حد
جمعه 12 خردادماه سال 1391 19:18
از هر چی دانشگاه و درس خوندنه حالم داره بهم میخوره وای که از روز اول که این دانشگاهه خراب شده قبول شدم همش مشکلات واسم پیش اومد خدارو شکر که دو ترم بیشتر نمونده رفتم پرتالمو باز کنم نوشته به علت بدهی دسترسی به پرتال مسدود است واسه سی هزار تومن به کی بگم آخه ۶۰۰ تومن دادم سی تومن توی حذف و اضافه مونده آخه مگه فرار...
-
بدون عنوان
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 17:53
چند وقتی بود نبودم آخرین باری که آپ کردمو خوب یادمه چه خوب شد که تموم شد احساس سبکی میکنم با اینکه دوستت داشتم اما خوشحالم با اینکه به بدترین شکل تموم شد چون اولین باری بود که من باعثه یه جدایی بودم اونقدرا که فکر میکردم سخت نبود نمیدونم نسبت به من چه حسی داشتی و الان چه حسی داری اما هر چی که بود الان احساس سبکی میکنم...
-
ماندن یا رفتن..
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 16:26
چند وقته شدم مث آتشفشان که یه لرزش کوچیک میتونه باعث فورانش بشه دیروز یه چیزی گفتی که خیلی بهم ریختم حرفی که زدی کل وجودمو سوزوند تنها چیزی که باعث میشد به زندگی یه جور دیگه نگاه کنم و بتونم دوسش داشته باشم واسه تو بود خیلی دلم گرفته دیشب خیلی گریه کردم فهمیدم که همه ی تلاشام بی فایده بوده فهمیدم که نمیتونم بهت کمک...
-
.....
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 15:24
چند روز پیش داشتم بهش نگاه میکردم یاد این افتادم که تورو از اون خواسته بودم اما اون موقع اصلا فکر نمیکردم هم تو رو بهم بده هم کاری کنه که باهاش همسایه شم من هیچوقت به یادش نبودم همیشه دلتنگیا و ناراحتیهامو براش بردم اما اون همیشه به یادم بود و هوامو داشت.... وقتایی که فکر میکنم هیچکس منو دوست نداره اون میاد توی ذهنم...
-
متاسفم برات ای دل ساده
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 16:59
دوستداشتم میشد روی یک سن دردامو فریاد بزنم مث قمیشی بخونم : همه عالم میدونستن که بری میمیرم اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی یا مث چاووشی: دل به هرکی دادی از سادگی دادی زندگیتو پای دلدادگی دادی هرجا که دیدی چراغی پر فروغه تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه یا مث شادمهر: تا گرم آغوشت شدم چه زود فراموشت شدم..... موندن و سوختن و...
-
روزهای سرد بی پایان
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 16:34
گاهی میشی مثه یه عروسکه خیمه شب بازی هرکسی هرطوری که دلش میخواد تورو حرکت میده نمیتونی اعتراض کنی فقط باید لبخند بزنی تا بازیشون تموم شه گاهی از عالم و آدم بدت میاد جوری که ازشون بریدی دوستداری زمین دهن باز کنه فرو بری تا هم تو از اونا راحت شی هم اونا از تو گاهی سردیه هوا با سرمای آدما تو رو کلافه میکنه حس میکنی همه...
-
نبودنت = آرامش
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 12:55
دیروز حالم خوش نبود مث مرده ها شده بودم هیچوقت حس دیروزو نداشتم شاید دیروز هم من بد شده بودم هم اطرافیانم... ولی باعث شد به یه نتیجه برسم اینکه دیگه وقت واسه بعضی از آدما ندارم دیگه فرصتی واسه با اونا بودن نیست وقتی جز دردسر هیچی دیگه واسم ندارن کسایی که هر چی هم بهشون خوبی میکنی و دوستشون داری بازم حاضر نیستن یه ذره...
-
تا حالا شده؟؟
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 23:09
تا حالا شده حرفاتودلت قلمبه بشه وهیچکس نباشه بتونی باهاش راحت حرفاتوبزنی؟؟ تا حالا شده دلت بخواد راحت و بی استرس بخوابی اما نشه؟؟ تا حالا شده سردت باشه و هیچجوره گرم نیای؟؟ تا حالا شده به جز یه نفر هیچکس دیگه به چشمت نیاد؟؟ تا حالا شده دلت بخواد بخوابی و دیگه بیدار نشی؟؟ تا حالا شده هیچکسو پیدا نکنی که یکم فقط یکم...
-
منو نگاه
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 14:34
هر روز واسه خودش اتفاقات جورواجور داره اتفاقای خوب و بد ....این دفعه میخوام یکی از این اتفاقارو بدون سانسور بنویسم ... یه روز که سوار اتوبوس بودم و داشتم از دانشگاه برمیگشتم مثل همیشه هندزفری رو گذاشتم تو گوشمو بیخیال دور اطرافم.... میدون راهنمایی رو رد کرده بودیم که چشمم افتاد سمت مردا که یه دفعه با دیدن یه نفر حسابی...
-
اصل زندگیه من=تو
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 22:20
روزا خیلی زود زود میگذره اما گاهی همین زود گذشتنش هم واسم مثل دیر گذشتنه شاید واسه اینه که هنوز به اون اصل کاریه تو زندگیم نرسیدم همه ی زندگیم واسم جزو فرعیاته اما یه چیزی هست که اصل زندگیمه اونم تویی دلم میخواد زودتر روزی بیاد که هر موقع دلم میخواد پیشت باشم پیش تو که بهم امید نفس کشیدن میدی تو که آغوشت واسم اوج...
-
ترانه
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 18:00
هر موقع میام اینجا یه چیزی بنویسم هیچی نمیاد تو ذهنم همش درس و مسیره رفت و برگشت به دانشگاه تو ذهنم میچرخه و ترانه های جدید که توی مسیره برگشت گوش میدم حوصلم سر نره... بعضی وقتا یه ترانه هایی هست خیلی فازش بالاست آدم دوست داره چند بار گوش بده بوی عطرت دیوونم کردچشمات ویرونم کرد دیگه دارم میمیرم من توروبغل بگیرم با تو...
-
من و این روزا
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 11:23
دانشگاه رفتن شده واسم همه ی زندگیم واسه اینکه هرروز ظهر تا شب دانشگاهم وقتی میام هیچ تایمی واسه کار دیگه ندارم البته این چیزی بود که دنبالش بودم ولی گاهی حتی نمیرسم کارایی که استادا گفتن رو انجام بدم و این خیلی بده البته تا الان که هرطور بوده کارمو تحویل دادم ولی هرروز داره حجمش زیاد تر میشه مخصوصا اگه یه استاده زن...
-
روابط ما ...
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 12:23
نمیدونم چه جوریه که بعضی از آدما خیلی زود با جنس مخالفشون گرم میگیرن و صمیمی میشن خیلی عجیبه آقا طرفو تا دیروز نمیشناختی حالا شده همکلاست یکم رعایت کن یکم جنبه داشته باش همینه که هر جا میری میگن آقاها و خانما جدا بشینن بسکه بعضی افراد بی جنبه و کم ظرفیت تشریف دارن جالبه که تا چند وقت پیش دیده بودم پسرا دنبال دخترا راه...
-
دنیا منهای تو......
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 11:46
یه ماهی بود خیلی ازت دور شده بودم شاید خودخواه شده بودم فقط به فکر خودم بودم خواستم چیزایی که ایده آلمه رو بدست بیارم حتی اگه تو باهام نباشی زیاد بحث کردیم زیاد ترش رویی کردم زیاد کم محلی کردم از احساسم واست نگفتم فقط از خواسته هام گفتم حسرت گذشته ای که تو توش نبودی رو خوردم اما حالا اتفاقی افتاد که دیگه مطمئنم تو...
-
افکار بدون پاسخ!!!
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 20:34
دیروز تولدم بود وای فکر کن به همین زودی ۱۹ ساله شدم یادش بخیر پارسال تولدم یکی از بچه های وبلاگی واسم تو وبلاگش جشن گرفته بود امسال که فقط تو و مامان یادتون بود با یکی از خاله ها... در کل سال به سال دریغ از پارسال ... حس خوبی ندارم چون هر روزی که میگذره زندگی سخت تر میشه همه میگن ساختن زندگی دست خودته اما خداییش یکم...
-
همینطوری....
شنبه 2 مهرماه سال 1390 22:33
مهر هم اومد و روزگار واسه خودش داره میگذره نمیدونم چی پیش رومه یکم بگی نگی خسته ام .... راستی بازیه مافیا رو هم بعد دو ماه تموم کردم الان موندم بی بازی البته بازی کبرا ۱۱ هستش ولی دلچسب نیست.... حرف تو دلم زیاد دارم اما الان هیچی واسه گفتن ندارم احساس میکنم زمان خیلی سریع میگذره البته درباره ی گذرش هیچ نظری ندارم یکم...
-
دوست قدیمی
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 12:11
دیروز با یکی از دوستای دوره ی راهنماییم صحبت میکردم خیلی با هم صمیمی بودیم خیلی زیاد.... چون رشته ها و مدرسه هامون فرق داشت دیگه ندیدمش فقط پارسال واسه امتحان نهایی ها توی اتوبوس بعد سه سال دیدمش دیروزم که بعد یک سال تونستم تلفنی باهاش حرف بزنم اینهمه فاصله واسه این بود که ازش شماره ای نداشتم اونم شمارمو گم کرده بود...
-
امروز ... فردا....
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 15:36
امروز رفتم مدرسه و همه مدارک لازم واسه ثبت نام رو آماده کردم دیروز هم رفته بودم تو سایت دانشگاه ببینم چه شکلی هست و چیا داره و عکسای استادامونو نگاه کردم که خدارو شکر اکثرشون مرد هستن و از بابت نمره گرفتن خیالم راحت شد همه ی عکسای دانشگاه رو نگاه میکردم و ذوق میکردم خوشحالم چون با وجود شرایطی که داشتم بازم دانشگاه...
-
خانوم مهندس شدم.....
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 10:08
تا دیشب همه ی وجودم پر از استرس بود مخصوصا وقتی که توی اخبار اعلام کردن امروز نتایج نهایی میاد زمان واسم به کندی میگذشت و دائم توی سایت سازمان سنجش بودم که تا اعلام کردن ببینم قبولم یا نه تا ساعت ۱ شب خبری نشد و من اصلا خوابم نمیبرد اما هر طور بود سعی کردم تا ۷ صبح بخوابم و با چندین بار بیدار شدن بلاخره ساعت ۷ رفتم...
-
خاطرات دبروز و طعم امروز
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 13:58
نمیشه بگم اینروزا به گذشته فکر نمیکنم اما دارم سعی میکنم با امروز زنده باشم و با امروز زندگی کنم درسته که رو لبام خیلی وقتا کلمه ی کاش هست اما دیگه این کاش ها بی فایدست بعضی وقتا حس میکنم هر دوره از زندگیم که عوض میشه دلم واسه دوره ی قبل تنگ میشه مخصوصا اینبار که دوره ی قبلی آرامش داشتم آرامشی که فقط یه نفر بهم میداد...
-
عاقبت منو نگاه اشتباه پشت اشتباه
شنبه 29 مردادماه سال 1390 14:35
گاهی اوقات اتفاقایی میوفته که آدم حسرت گذشته رو میخوره حسرت اینکه کاش واسه انجام یه سری کارا عجله نمیکرد .... یه زمانی یه نفرو دوستداری اما میبینی رسیدن بهش محاله واسه همین قیدشو میزنی ازش دور میشی بهش فکر نمیکنی افراد جدید وارد زندگیت میشن و تو سعی میکنی اونو به عنوان یک خاطره ی دوستداشتنی واسه خودت نگه داری که یه...
-
انتخاب رشته
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:48
بلاخره انتخاب رشته کردم چقدر کار سختیه آدم میمونه چیکار کنه وای من مجبور بودم همرو مشهد بزنم حالا خیلی دلهره دارم میترسم قبول نشم دیروز یکی از اقوام همش میگفت قبول نمیشی منم هی گفتم چرا قبول میشم اخر سر واسم شرط گذاشت حالا از دیشب همش فکرم مشغوله که عجب غلطی کردم شرط گذاشتم نمیدونم چرا ادم نمیشم همش سر کل کل که میشه...
-
مجاز شدم
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 17:32
قرار بود جمعه شب نتایج کنکور بیاد من دل تو دلم نبود آخه اونموقع نمیشد خونه باشم و قرار بود برم جایی اینه که ساعت ۲ظهر روز جمعه اومدم تو نت که کامنتامو بخونم که گفتم یه سری هم به سایت سنجش بزنم یه دفه دیدم نتیجه ها اومده حالا هر چی اطلاعاتمو وارد میکنم میگه اصلا یه همچین کسی نداریم بلاخره دفعه چهارم اطلاعات رو تایید...